بچه ها ببخشید هی در مورد خاستگار احمقم تاپیک میزنم از بس دل منو خون کرده و من کسیو ندارم جز شماها ک بهش بگم
اون ۳۸ ساله و کارنند بانکه و من ۲۳ سالمه
اینا یه بار اومدن خاستگاری و جواب رد شنیدن و دیگه هم تلاشی برام نکرد و گف ازدواجمون محاله و ب زودی ازدواج میکنم ولی تا اونموقع با هم باشیم چون همو دوس داریم😐😐منم چون هیییچ محبتی از بابام ندیدم و مامان بابام هشک مذهب و افسردن و ن سفر میریم ن هیچی و همش روضه و سخنرانی و...بهش پناه بردم و قبول کردم گقتم لاقل حال و هوام عوض بشه،چون خانوادم افسردم کردن و میگن همش توی خونه باش
چون سبزه و لاغرم و همه بهم گفتن زشت،اعتماد ب نفسم داغونه و خاستگار هم جز این نداشتم تاحالا،البته هیچ جا هم نمیرم واسه همین ذو دستی ب این چسبیده بودم چون فک میکردم دیگه کسی نیس منو دوس داشته باشه
چجوری ازش دل بکنم؟هیچ تفریحی ندارم،دل و دماغ هیچ کاری برام نذاشته،هیچ دوستی ندارم،همشم شل و ول و خوابالو ام