2752
2734
عنوان

داستان من

100 بازدید | 0 پست

با عصبانیت گفتم

_از صدقه سری خودته!

دیگه دنبال من‌ نیا ..

اونسری فقط واسم دردسر درست کردی !

لبش رو با زبونش تر کرد و گفت

_ببخشید ...

امروز بزوز دختر خالمو راضی کردم بیارتت اینجا ...

با چشمانی گرد شده گفتم

_نشاط دختر خاله توعه؟پس بگو چرا الکی امروز مهربون شده ....

برو جناب، برو واسه خودت دردسر درست نکن وگرنه به داداشام میگم واسم مزاحمت ایجاد میکنی...

بی‌توجه به حرفم دوباره نزدیکم شد جوری که فاصلمون اندازه یک قدم شده بود ...

حتی با وجود اون یک قدم فاصله نفس های گرمش باز به صورتم میخورد...

خواستم قدمی به عقب بردارم که مچ دستم رو گرفت و گفت ....

سرم رو پایین دادم و به دست بزرگش که دور مچم حلقه شده بود نگاه کردم ...

نامحسوس آب دهنم رو قورت دادم و با ترس بهش نگاه کردم که دستم رو ول کرد و نیم قدمی به عقب برداشت و گفت :

_ببخشید نمیخواستم بترسونمت ...

لطفا به حرفم گوش بده ... خواهش میکنم‌

دوست داشتم از اونجا برم ،اما پاهام یاری نمیکرد که حرکت کنم ...

انگار موندن منو که دید خیالش راحت شد

دستش به کنار لبش کشید ...

با دقت بهش نگاه کردم ،قد بلند و داشت با چشم و ابروی سیاه ....

نسبت به بقیه اهالی اینجا هیکلی ورزیده و درشت تری داشت ...

_ببین من مثل بقیه نیستم ،قصدم جدی هست ...

خواستم اول با خودت درمیون بزارم اگه موافق هستی با خانواده مزاحم بشیم ...

سرم رو به معنای نه تکون دادم و خواستم ازش دور بشم که دوباره دستم رو گرفت ...

گرفتن دستم توسط اون مصادف شد با اومدن نوید پسر صغرا از کوچه ی روبرویی ..

با چشم های گرد شده به پشت سر پسره نگاه کردم که بهم نگاه کرد و به عقب برگشت..

نوید با چشم های به خون نشسته بهم نگاه میکرد ،حتی لحطه ای به پسره نگاه نکرد ..

فقط به چشم های من زل زده بود دو دستش رو بالا برد و تو هوا دست زد و گفت :

_آفرین ....

فقط جای داداشای به حساب ....

فقط به چشم های من زل زده بود دو دستش رو بالا برد و تو هوا دست زد و گفت

_آفرین ....

فقط جای داداشای به حساب خوش غیرتت خالیه تا بیان خواهر چشم و گوش بستشون رو ببینن...

پسر روبروی من اخمی بین ابروهاش نشست و به عقب برگشت و گفت :

_شما چیکاره باشی ؟

از ترس قدمی به عقب برداشتم اگه دعوا میشد قطعا اون پسر دماغ و دهن نوید رو می آورد پایین ...

نوید در برابرش جوجه ای بیش نبود...

نوید آستین پیراهنش رو بالا داد و گفت

_من همونیم که این دختر بخاطر تو دست رد به سینش زده ...

بعد نگاهی به من انداخت و گفت

_پس پشتت به این گرم بود ..

بگو بینم چه وعده و وعیدی بهت داده که دلت بهش خوش شده ؟

همه چیز در یک آن اتفاق افتاد مشتی که پسره به صورت نوید زد و جیغ من ...

نوید چند قدم عقب افتاد و دستش رو به بینی خونیش که معلوم بود شکسته کشید،

انگار همون یک مشت برای بیشتر شدن عصبانیتش کافی بود که سریع بلند شد و به سمت پسره یورش بود...

یکی این میزد یکی اون....

کتابام رو روی زمین انداختم و به سمتشون رفتم تا جداشون کنم ...

دست پسره رو کشیدم و با همون اندک زوری که داشتم سعی کردم به عقب هولش بدم...

وقتی از هم جدا شدن نوید با عصبانیت به سمتم اومد و مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید ...

پسره سریع به سمتمون اومد و پشت پیراهن نوید رو کشید و گفت

_ولش کن بی ناموس چیکار اون داری ....

تا خونه فاصله ی زیادی نداشتیم قطعا این بار شهاب و علی سرم رو میبریدن...

نوید نه تنها دستم رو ول نکرد بلکه محکم تر هم‌گرفت و گفت  :

_بی ناموس هفت حد و آبادته

خودم میرم میدم به خونوادش تا بفهمن جای مدرسه رفتن میره پی هرز پریدن ...

ادامه حرفش به دیدن علی قطع شد ،با دیدن علی حس کردم نفسم رفت ..

انگار امروز کائنات دست به دست هم داده بودن تا منو بفرستن اون دنیا...

پوزخند صداداری زد و دست منو به سمت علی کشوند و گفت :

_بیا

بیا خواهر از گل پاک ترت رو تحویل بگیر !

یادته اونروز يقه منو گرفته بودی میگفتی خواهرمو دست آدمی مثل تو نمیدم ....

امروز مچشو با این مرتیکه گرفتم ،نگو خانم از قبل پشتش به یجا گرم بوده !

و به اون پسر اشاره کرد ..

علی با خونسردی فقط نگاهش کرد ،وقتی حرفش تموم شد گفت :

_اول دستتو بکش!

نوید دست منو ول کرد که علی به سمتم قدم برداشت و منو به سمت خودش کشید ،چهرش آروم بود ولی جوری مچ دستم رو گرفت که انگار قصد داشت استخونام رو خورد کنه ...

به پسره نگاه معناداری انداخت و روبه نوید گفت :

_هنوزم حاضر نیستم خواهرمو دست آدم بی سروپایی مثل تو بدم ...

یکبار دیگه ببینم از چند کیلومتریش رد شدی از زمین محوت میکنم !

منتطر بودم به سمت پسره بره و چند تا حرف بار اون هم کنه ولی در عوض خم شد و کتابام که پخش زمین بود برداشت و داد دستم و منو دنبال خودش کشید...

قدم های بلند بلند و تند تند برمی‌داشت و منرو مثل جوجه اردک دنبال خودش می کشوند

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687