2733
2734
عنوان

داستان من

86 بازدید | 0 پست

کاری هم به حرف شهاب و صغرا خانم و علاقه نوید ندارم ،میخوام درسمو بخونم ...

پشت چشمی نازک کرد و گفت :

_من همسن تو بودم‌ شهاب و زائیدم

الانم که میبینی شهاب نمیزاره بزی مدرسه منم حریفش نمیشم...

مظلوم گفتم :

_مامان تروخدا تو باهاش حرف بزن ...

تو که یه دختر بیشتر نداری ....

من دوست دارم درس بخونم ... اصلا مگه بابا نمی‌گفت تو از پسرام عاقل تری ...

مامان هیچی نگفت و من ناامید به اتاق رفتم

حتی شب هم شهاب اومد از اتاق بیرون نرفتم ...

وقتی مامان براش حرف های صغرا خانم و بازگو کرد  با داد گفت :

_غلط کرده مرتیکه ...

اون تُنبونِشو نمیتونه بکشه بالا زن گرفتنش پیش کش ...

برو به همون صغرا بگو از رفاقت پسر بی چشم و روش با دختر اکبر نونوا خبر دارم

بگو پا نزاره رو دمم که رسواش میکنم ...

مامان دیگه جرئت نکرد لام تا کام حرفی بزنه و هیچی نگفت ...

تو دلم نفس آسوده ای کشیدم حداقل گه فعلا مدرسه نمیرم قرارم‌نیست زورکی شوهر کنم !

شب خوابیدم و صبح با داد و بیداد و جرو بحث مامان با شهاب از خواب پریدم ...

_خودش غلط کرده میخواد بره مدرسه

بفهمم .. بشنوم ... ببینم پاشو از این خراب شده گذاشته بیرون به ولای علی همین وسط چالش میکنم ....

با شنیدن این حرفا متوجه شدم مامان میخواسته شهاب رو راضی کنه من برم مدرسه،نا خواسته بغضی ته گلوم نشست ...

پشت در اتاق نشستم و به بقیه حرفاشون گوش دادم گه مامان گفت :

_ببین شهاب هنوز من نمردم که میخوای واسه این خونه تعیین تکلیف کنی ،

استخونای اون مرحوم با این زور گفتنای تو تو گور لرزید ...

شهاب عصبی دستش رو به دیوار کوبید و خواست چیزی بگه که مامان گفت :

_برو این قلدری کردناتو واسه یکی هم قدت خودت کن ،هنو زن نگرفتی نشستی سر این دختر بدبخت...

بلند شو برو بیرون ،انگار شهر هرته واسه من‌ تعیین تکلیف میکنی ...

علی هم‌ طرفدار من دراومد و گفت :

_خودم‌ میبرم و میارمش ،حواسم بهش هست ...

مامان راست میگه ما خیلی مدرسه نرفتیم حداقل این دختر بره به یجایی برسه ..

با طرفداری علی از من شهاب کلا ساکت شد و چیزی نگفت ..

اونروز از خوشحالی اشک شوق ریختم

یکهفته به همین منوال گذشت علی منو می‌برد مدرسه خودشم‌ میومد دنبالم

همه چیز خوب بود تا اینکه اون روز نحس از راه رسید ...

صبح زود اول کره و عسل با نون محلی که مامان درست کرده بود خوردم و همراه با علی به مدرسه رفتیم ...

اون روز به طرز عجیبی دلشوره داشتم

وقتی به کلاس رسیدیم علی رو به من گفت

_امروز سر زمین کار زیاده فکر نکنم برسم بیام دنبالت ...

اگه با همسن و سالات میای که چه بهتر ولی اگه خواستی تنها بیای از خیابون اصلی قشنگ سرتو بنداز زیر بیای ...

سری تکون دادم که جدی تر گفت

_من طرفداریتو میکنم ولی خداکنه باد به گوشم‌ برسونه پاتو کج گذاشتی ،مطمئن بهش صد درجه از شهاب بدترم!

با ترس سری تکون دادم و بعد از خداحافظی به کلاس رفتم ...

نشاط یکی از همکلاسی هام اونروز به طرز عجیبی باهام مهربون شده بود حتی کیکی که مامانش پخته بود رو باهام تقسیم کرد...

طوری که کاملا تعجب کردم ،اما چون هیچ وقت دوست واقعی نداشتم به همون‌ محبتش دل خوش کردم و دلم گرم شد که واسه اولین بار دوستی دارم ‌....

وقتی کلاس تعطیل شد به سمتم اومد و گفت

_آوین من امروز مامانم نمیاد دنبالم بیا با هم بریم‌خونه ....

سری تکون دادم و باهاش همراه شدم ...

کمی که جلو رفتیم گفتم :_بیا از خیابون اصلی بریم اونجا شلوغ تره یذره بیشتر امنیت داره ...

دستم رو دنبال خودش کشوند و گفت

_بیا بابا اونجا شلوغه تا برسیم خونه شب شده

از اینجا بریم زودتر می‌رسیم ..

دلشوره داشتم اما ناچار قبول کردم ‌

با هم از کوچه پس کوچه ها رد شدیم نزدیک خونمون بودیم یهو از حرکت ایستاد و گفت :

_وای آوین الان یادم افتاد کتابمو جا گذاشتم

فردا هم امتحان داریم من هیچی بلد نیستم ..

با دهانی باز مونده بهش نگاه کردم و گفتم

_خب اشکال نداره من بهت میدم بیا بریم ....

سرش رو به معنای نه تکون داد و گفت

_نه من مامانم بیچارم میکنه من برمیگردم مدرسه بردارم ،تو هم که خونتون نزدیکه برو دیگه ...

قبل از اینکه اجازه حرف زدن بهم بده سریع دستش رو تکون داد و از کوچه خارج شد ...

سرگردون وسط کوچه ایستادم ...

چاره چی بود شونه ای بالا انداختم و راه رو در پیش گرفتم ...

هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که ....

کسی اسمم رو صدا زد ....

به عقب برگشتم اما چیزی ندیدم پس شونه ای بالا انداختم و راهم رو دوباره ادامه دادم که دوباره اسمم رو شنیدم ...

سردرگم به عقب برگشتم که با همون پسری قبلا دیده بودمش روبرو شدم ،با دیدنش ناخودآگاه اخمی بین ابروم شکل گرفت...

قدمی به سمتم برداشت و گفت :

_خیلی وقت بود میومدم ولی نبودید ...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687