2733
2734

شما چه سوتی بزرگی  جلو خانواده دادین؟ یا کاری کردین که اگه می‌فهمیدن جونتون در خطر میبود😂؟ 

من 17 سالم بود با یه پسری توی فیس بوک دوست شدم اجازه نداشتم از خونه بیرون برم. به بهونه کلاس  تقویتی رفتم یه پارک دیدمش. مامانم بدون اینکه بگه اومده بود دم مدرسه دنبالم و دیده بود نه کلاسی در کاره و نه من داخل مدرسه ام. پدرمو در آورد بعدش. 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

خب پسره رو دیدی ؟ بقیشو هم بکو چی گذشت توی پارک

آره بابا. هیچی نشستیم حرف زدیم دو ساعت😂. بعد من برگشتم خونه مامانم گفت تو که کلاس نداشتی کجا بودی؟

گفتم نه داشتیم برگزار نشده. ولی دیگه فهمیده بود دروغ میگم  کلی دعوام کرد. 10 سال ازون موقع گذشته

من ۱۲_۱۳ سالم بود بابام می‌رفت باشگاه بدنسازی بعد من یه بار رفته بودم دم در باشگاه وایساده بودم که بابام بیاد بیرون بعد یکی از اون پایین منو دید گفت دخترم بیا داخل، منم داشتم از پله ها میرفتم پایین یکهو با کله از پله ها خوردم زمین پرت شدم تو بغل یکی از مردا🤣

آره بابا. هیچی نشستیم حرف زدیم دو ساعت😂. بعد من برگشتم خونه مامانم گفت تو که کلاس نداشتی کجا بودی؟ ...

بعد چی شد بازم باهم قرار نیزاشتین . جریان اصلیه رو بگو شبمون حدر نره بیخواب شدیم😂

۱۷ سالگی از سر کنجکاوی ساعت ۴ صب رفتم لب پنجره سیگار بکشم تو اتاقم 

مامانم یهو داد زد بوی سیگار از کجا میاد 

ریدم به خودم صدام در نمیومد 

پاشد اومد منم خودمو زده بودم به خواب پنجره باز بود گفتم از بیرون میاد حتما یکی زیر پنجره ما سیگار کشیده 

چقدر استرس کشیدم

 بزرگترین خطام این بود که زمان پیش دانشگاهی چنبار تو راه برگشت از مدرسه رفتم کافی نت چت کردم اونم چت خاصی نه و با شخص خاصیم نه ،کاملا مثبت و عمومی ..

یبار زمان امتحانات بعد امتحان که زود تموم شد رفتم کافی نت وقتی برگشتم خیلی دیر نشده بود اما بابام گفت کجا بودی با همون لباسای مدرسه چنان یقمو فشار داد و از یقه آویزونم کرد نفسم بند اومد نزدیک بود خفه شم بعد از حدود ۱۷ سال هنوز چهره بابام اون لحظه و حس ترسم یادم نرفته

الانم تعریف کردم اشکم درومد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز