دخالت اطرافیان درمورد نوزاد و بچه

سری بعد بچه رو از بغلشون بگیر بگو قبل اینکه بیایم آب خورده الان بخوره دل درد میشه. هر موقع لازم بود خودم بهش آب میدم.

میفهمم واقعا سخته. من خودم بچم کوچیکه مادرشوهر و خواهر شوهرم نوبت دکتر گرفته بودن برای بچم و بچم تازه از بیمارستان مرخص شده بود مستقیم بهشون گفتم نیاز ببینم که بوم لازمه یه پزشک دیگه ویزیت کنه خودم پیش  بهترین پزشک میبرم نیاز نیست شماها نوبت بگیرین از همون موقع خودشونو جمع کردن. 

همین که کم هم کردی جای شکرش هست که ارامشت بیش تر شده. من که کلا قطع کردم الآنم بعضی وقتا از قصد نصف شب خواهر شوهرم پیام میده به شوهرم که آزارم بده. این جور آدما مریضن. واگذار کردم به خدا. خدا خودش جواب اینا رو بده.

تو باید بجنگی برای زندگیت

ن ک دعوا‌کنیا نه

فقط همیشه مثل سایه دنبال‌بچت باش هرکی اومد سمتش برو‌پیشش مراقب بچت باش.بزار بفهمن تو مادرشی از دور‌وایسی‌نگاکنی بگی‌شوهرم همراهم‌نیس درست نمیشه‌باید ی‌کاری کنی

باشوهرت صحبت‌کن اروم و بالحن‌قشنگ‌زنونه ی‌کم‌گریه هم‌چاشنیش کنی بد نیس بهش بگو‌این‌رفت و‌امدای زیاد داره‌منو از زندگیم دور‌میکنه من‌ب هیچ کاریم‌نمیرسم‌منم‌میخوام واسه‌خودم و‌بوم و‌شوهرم وقت بزارم غذا درست کنم زندگیمو‌تمیز‌کنم لباس بشورم نمیشه ک هرروز هرروز ی روز ب خودمون میاییم میبینیم شدیم دور‌از جون گاو‌پیشونی سفید از چشم‌همه افتادیم‌ازبس تا‌گفتن دلم ما سریع‌راه کج‌کردیم‌رفتیم خونشون ی کم باید رفت و‌امدمونو کنترل‌کنیم بهش بگو‌مثلا سه بار در‌هفته هموببینیم کافیه بچه‌هم‌تو دوسهروز تغییر زیادی نمیکنه باید برای‌شوهرت حدوحدود‌بزاری خانواده شوهر ک نمیفهمن چ‌خبره

اینا واقعا مریضن هروثت بیکار میشن میگن بزار ی جا بریم بهم‌بریزیمش‌مطمئن‌باش خواهرشوهرتم داره از طرف خانواده شوهرش چزونده میشه

منم‌همسرم‌اولش همراه نبود ولی دگ کم کم‌همراهش کردم از بس باهاش صحبت کردم همراه شد ب لطف خدا

ب همراه تجربه‌اولشه‌نمیدونه باید چیکار‌کنه

مدام بهش بگو. ک شما دونفر درحال خاضر اولویتش باید باشید‌پدرمادرش الان‌سرخونه‌زندگیشونن دارن کیف میکنن ما داریم‌بحث میکنیم

باید شوهرتو بسازی و‌ب خودش بیاری اون‌الان جوگیر شده

برا منم عصر میشد میومدن خونه بابام تا ۱۲ شب. دیگه گاهی بابام ث داداشم تشک میاوردن پهن میکردن جلو اونا میخوابیدن ولی از رو نمیرفتن. اخرش به شوهرم گفتم نذار بیان دیگه

چندوقتشه بچه

مثل مادر شوهر بیشعور من

عزیزم وقتشه با یکیشون که راحت تری صادقانه صحبت کنی در این مورد

وای چ‌پرو‌بودن😁اینا میومدن ی سزمیزدن‌میرفتن مثلا در حد یکی دوساعت ولی بازم‌برای ما ک‌شبا‌نمیخوابیدیم‌بخاطر‌بچه‌خیلی سخت بود و‌حوصله نداشتیم 

بگو نه زنگ زدم با دکترش مشورت کردم گفته فلان کار رو انجام بدم. فلان غذا مناسب نیست یعنی یه جوابی بده که فهمن هر چی اینا بگن رو انجام نمیدی تا دست بردارن از کاراشون. 

ببین بچه من تازه دنیا اومده بود مادرشوهرم زنگ زده بود به شوهرم گفته بود که ببینه که بچه آیا آدما رو با چشم تعقیب می‌کنه یا نه. گفتم والا مادرت پنج تا شکم زاییده کدوم نوزادی تو بدو تولد با چشم دنبال می‌کنه آدما رو. والا نوزاد تا یه مدت فقط سقف رو نگاه می‌کنه هنوز هیچی نشده میخواد عیب بزاره رو بچم. خلاصه بگم که هر چی می‌گفت منم خلافشو ثابت میکردم دیگه متوجه شد هر چی مادرش میگه درست نیست. الان دیگه خودش که میره خونشون اصلا از بچم هیچی به خانوادش نمیگه. چون می‌دونه دنبال این هستند که بگن اره این کارایی که شما میکنین اشتباه هست ما درست میگیم. 

من عاشق اینم که هر روز بچه رو ببرم پیش اونا یا پیش خانواده خودم ببیننش. البته دوست ندارم دم به دقیقه بیان خونه مون. ولی میریم اونجا عاشق اینم که عمه ش بهش غذا بده بهش توجه کنن چه اشکالی داره اتفاقا منم کمی استراحت میکنم. به نظرم داری سخت میگیری حساس نشو. دخالت ها همیشه هست ولی تو باید یه مادر قوی با روحیات پولادین باشی. هر چی هم پرسیدن لازم نیست توضیح بدی بهشون

خوبه تودوسداری عمه ش  غذا بده 

زن داداش احمق من میگف اومدنی اینجا بچه رو تو بشور 

انگار من کلفتشم