ازش متنفرم و این تنفر هر روز بیشتر از قبل میشه
هنوزم پدر و مادرم یه جوری رفتار میکنن که فکر میکنن اون ادم خیلی خوبی بود
ولی فقط یه ریاکار هفت خط عوضی با سیاست متظاهر بود که فقط خودم و خدا میدونیم چقدر من بخاطرش زجر کشیدم و کارم داشت به جنون میرسید...
اینکه وقتی ازش پیش پدر و مادرم بد میگم و اونا میگن پشت سر بنده خدا غیبت نکن عذابم میده.... حس میکنم خیلی تنهام و خیلی پشتم خالیه
هنوزم هرشب بهش فکر میکنم
هر روز منتظرم برگرده ، نه بخاطر اینکه دوسش دارم یا دلم بخواد برگرده ، بخاطر اینکه ازش انتقام بگیرم
وقتی به کارای گذشته ی خودمم فکر میکنم زجر میکشم. اینکه اون همه التماسش میکردم و به پاش میفتادم برام تهوع آوره....باورم نمیشه اینکارا رو کرده باشم... گذشتم پره از اشتباهات مختلف... خیلی زیاد...
همه اینا عذابم میده. و هر روز این عذاب داره بیشتر میشه. به نظرتون چیکار کنم که بتونم این گذشته بد که مثل لکه ننگ میمونه رو از ذهنم پاک کنم