وای خانما یادم افتاد بگم یکم بخندید.🤣🤣
مامانم بعد عمل پاهاش به هوش که اومد میگفت زنگ بزن به بابات بگو زودتر بیاد منو بگیره من دیگه نمیتونم نامه عاشقانه بدم بهش در و همسایه و خانواده هامون میفهمن آبرومون میره🤣🤣🤣
زودتر بیاد خواستگاری وگرنه به طلافروش سر خیابون میرم گفته باشم
ماهم انقد میخندیدیم میگفتیم تو خیلی وقتع ازدواج کردی ۵ تا بچه داری دست بردار
شماهم خاطرات روز بیهوشیتونو بگید دورهم بخندیم