جریان اینه که تازگیا یکی از فامیلا ازدواج کرده حالا خونوادش کلی زمین و مزرعه و ملک دارن تو روستا و وضعشونم خوبه کلا ولی عروس جدید از ی خونواده معمولی هست ک تو شهر بزرگ شده و اعتقاد داره چون شهریه از خونواده شوهر سره و همیشه ی تیکه ای میندازه بهشون مثلا ب دخترای مجرد فامیل بارها میگف من فکر نمیکردم دهاتیا انقد ب خودشون برسن فک نمیکردم شمارو بزارن دانشگاه فک نمیکردم فلان فک نمیکردم بهمان و چرت و پرت و دیگه تو جمع سعی میکرد کوچیکشون کنه و کسی چیزی بهش نمیگف میزاشتن ب پای خامی و بچگیش
حالا جریان ب اینجا رسید ک تو بحث برگشت ب جاری بزرگترش ک دختر خاله شوهرشه و سنش خیلی بزرگتر از خودشه و دختر همون جاری هم سنشه برگشت گفت تو چی میفهمی اخه دهاتی دیروز از دهات برگشتی الان ب من درس میدی😐
این جاری بزرگم ن گذاشت ن برداشت گف اگه من دهاتی و نفهمم پس چرا از ...پسرخالم ک اونم دهاتیه آویزونی
اصلا کل جمع یجوری شد