اون ۳۸ سالشه و من ۲۳
هرکاری کردم به چشمش بیام و نشد
از ادای بسازای قانع رو در اوردن و از بی توقع بودن و هیچ چیز مادی نخواستن
تا هی غذا پختن و کیک بردن
تا محبت کلامی و...
از کادو خریدن و حساب کردنه گاهی پول شام و خوراکی
البته همیشه تعارفشو میزدم و گاهی قبول میکرد
از بارها پیشنهاد پول قرض دادن بهش
حتی یه بار از عمد کارتمو پیشش جا گذاشتم و رمزشم بش گفتم ولی خرج نکرد
از گیر ندادن سر اینکه زنگ نمیزنه و دخترا رو فالو داره و...
از دونستن جیک و پوک زندگیم و اینکه میدونه چقدر دلسوز خانوادمم و برعکس خواهرم همش درحال فداکاری ام براشون
یه بار اومد خاستگاری و جواب رد شنید و رفت و هیچ تلاش دیگه ای نکرد برام،میگه احتمال ازدواج من و تو صفره الکی امید نداشته باش،بیا همینجوری با هم باشیم تا وقتی ازدواج کنیم با دو نفر دیگه🙃🙃
من معلمم،حقوق دارم ولی بهونه میاره ک زن مغازه دار میخوام
یه بار میگه زنی میخوام ک باباش وزیره تا منو ب یه جا وصل کنه😐😐😐😐
یه بار میگه زنی میخوام ک سرتاپاش عمل باشه،میگم اونا به شاسی بلندا پا میدن
خودشم یه تیبا داره کلا