عمم بچه دار شده دوقلو
حالا بماند که عمم اومده تهران زایمان کنه همین خواهر شوهرم ۳ تا بچه ی کوچیک خودشو ول کرده اومده بیمارستان
یعنی کل خانواده اوندن مامان و بابا و خواهر شوهر..
بعد ما رفتیم دیدن بچه ها و عمم
شوهر عمم گفت ناخن بچه بلنده خودشو چنگ میزنه
عمم گفت کوتاهش میکنیم
یهو خواهر شوهرش گفت ما رسم داریم دایی بزرگه موقع ناخن کوتاه کردن باید به بچه طلا بده، داداش منم به بچه ی من گوشواره داد..
بیچاره بابام همینجوری موند به شوخی گفت اینا که پسرن
اونم گفت من جدی دارم میگم
و یه نگاهی به مامانش کرد
مامانم خیلی حرصش گرفته بود ولی جیزی نگفت