قضیه اینه یکی از فامیلاشون که چندسال پیش خاستگارش بوده جدیدا هی میاد خونشون منم برام مهم نبود میگفتم چکار به ما داره ولی نامزدم از دختره فاصله میگرفت و رفت توی خونه ایی که خریدیم تنهایی دوسه روز بمونه تا دختره بره
اولش من حساس نبودم حتی میگفتم نمیخواد بری ولی هی شروع کرد شوخی راجب اون دختره که شیطونی کنه حسادت منو برانگیخته کنه
و از اونجایی که خیلی صادقه منم سوال پرسیدم شروع کرد راجب دوست دختراش حرف زدن و من حرصم درمیومد میگفت من به همه پیشنهاد میدادم هیچ کدوم جدی نبوده
ولی من ناراحت شدم کل شبو گریه کردم صبح زنگ زد گفت دیوانه ایی گریه کردی من به فکر زندگیمونم که پول دربیارم تو به چیزای مسخره فکر میکنی
بنظرتون من حق ندارم ناراحت باشم؟؟؟
