2733
2734

خانواده ای شش نفره (پدر مادر، سه برادر شش و هشت و ده ساله و ی دختر 13ساله)


پدر و برادرا میرن پارک


مادر و دختر خونه ن و شام و اینا آماده میکنن و دختر با علاقه تو حیاط خونه حصیر پهن میکنه و همه چیز و میاره حیاط، پشتی، ضرف، سماور، سفره و... 

ک شام و تو حیاط بخورن


وقتی پدر و برادرا میان پدر فورا میگه اینا رو چرا آوردین حیاط ببرین تو امشب هوا زیاد گرم نیست (درحالی که اکثر شبا خودش میگفت بریم حیاط شام و بخوریم) 


و دخترم فورا همه چیو میبره بالا


نظرتون 🤔

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

پدر چی

شاید واقعا خسته بوده ...بهانه شو گذاشته که هوا خوب نیست.

بنظر من به دل نگیر بابا ها خیلی خسته میشن و کم میارن ولی به روی خودشون نمیارن حالا حساب کن با سه تا پسر شیطونم رفته باشه پارک....به نظرم نادیده بگیر بهتره....

جای دختر بودین چ حسی بتون دست میداد و چکار می کردید

جای دختره بودم که شاید شاید اون لحظه که درک الانمو ندارم یکم حرصی میشدم چون کارم بیشتر میشد ولی مطمئنم بعد که شاممو خوردم اروم بودم و یادم میرفت

تو اون سن واقعا عادی بودم و اصلا رفتارمم عوض نشد بنظرم عقل نداشتم

ببین منم همینجورم هر چقدر در حق یکی خوبی کنم طرف خردمم کنه دیگه نتونستم باز باهاش بد باشم و بازم دلسوزی کردم این نشون دهنده دل پاکمونه ولی اگر بخوایم با هر کی مثل خودش رفتار کنیم فقط باید از قضاوت شدن نترسیم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687