2752
2734

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

طبیعیه 

بگذار در پناه  شب از ماه  بار  بردارم بگذار  پُر  شَوَم از قطره های کوچک ‌باراناز قلب  های  رشد  نکرده از حجم ‌ کودکان  به دنیا نیامده بگذار  پُر  شَوَم شاید  که عشق  منگهواره 

مامانت رابطه اش با بابات چطوره!

معلومه که همه ناراحت میشن

بابا مثل کوهه برای دخترش

تمام باورهای ادم خراب میشه

ولی گاهی مادر مقصر هست

من وقتی فهمیدم داییم خیانت میکنه ازش متنفر شدم.. به مرور که اروم شدم دیدم واقعا زن سلیطه و شلخته ای داره و حق بودن کنار یه زن مهربون و خوشگل رو داشته.. زنش مقاومت شدیدی به تغییر کردن داشت تو کل عمرش.. جوری که تو مجالس دوست نداریم کنار ما بشینه و برامون کسر شان هست.. اون که شوهرشه ..البته رابطه اش پنهانی هست و ما هم اتفاقی فهمیدیم..


مامانت رابطه اش با بابات چطوره! معلومه که همه ناراحت میشن بابا مثل کوهه برای دخترش تمام باورهای ا ...

دلیل نمیشه گلم 

میتونست دایی تون تموم کنه رابطه ش رو

بعد بره سراغ کسِ دیگری

اینکه روح ی آدم و بکشه کار درستی نبوده.

Aime-moi dans la prochaine vie :)
دلیل نمیشه گلم  میتونست دایی تون تموم کنه رابطه ش رو بعد بره سراغ کسِ دیگری اینکه روح ی آدم ...

نمیتونست تموم کنه..

چند تا بچه دارن و زنش جایی رو نداره بره.. هیچ کاری هم بلد نیست که اگر داییم بهش مهریه و خونه بده بتونه بعد جدایی زندگیشو اداره کنه..

وقتی جوون بودن من خودم دیده بودم که زن داییم چطوری سیلی زد تو دعوا به داییم..ولی من اون زمان بچه بودم..داییم خیلی تلاش کرد جدا شن..ولی مادربزرگم قیامت کرد.. گفت چند تا بچه داری باید زندگی کنی.. خیلی رو زن داییم کار کردیم شاید به روز بشه حرف زدنشو اخلاقشو درست کنه.. حتی با یه خانومی دوست شد خیلی اون خانوم وقت گذاشت از در دوستی تغییرات مثبت ایجاد کنه ولی مقاومت شدیدی رو تغییر نکردن داره..ازین زنهاست که کل شهر به سلیطه بودن میشناسنش.. حتی یه بار که اوج گرفته بود دعواهاشون .. رفت خونه برادرش.. زندگی اونا رو هم زده بود به هم... اومدن التماس داییم که بیا زنتو ببر.. داییم کل درامدش رو تو همین زندگی خرج میکنه.. از این زندگیش کم نمیزاره.. فقط برای دل خودش که یه عمر زندگی نکرد رفته سمت نفر دیگه.. اونم فکر کنم در حد رابطه و هم صحبتی باشه.. چون همیشه پیش زن و بچه اش هست و گاهی یواشکی یه ساعت میپیچونه و زنش خبر نداره..

همونطور که گفتم خودمم اولش فهمیدم از داییم متنفر شدم و میدیدمش به زور سلام میدادم و خونه اش نمیرفتم..اما یه بار زنش سر تبریک نگفتن یه بنده خدایی به من گلایه کرد من سعی کردم میانجگری کنم و گفتم عیب نداره و شما ببخشش و... بهم فحش داد.. کم مونده بود یقه مو بگیره اومد تو صورتم..منم حالم ازش بهم خورد زن وحشی..دیگه از اون به بعد از داییم متنفر نیستم..

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

عمل بینی

_afrapariii | 2 دقیقه پیش
2687