من اوایل راستش خیلی بها دادم بهشون و محبت میکردم رفته رفته دیدم قدرشناس که نیستن هیچ دائم دخالت دارن،شوهرمو پر میکنن بینمون دعوا میندازن و علنا گفتن ما تو رو نمیخواییم میخواستیم کسی دیگه بگیریم که پسرم نذاشت البته من پاقدمی خوبی برای شوهرم داشتم از خونه خریدن بگیر الی آخر ولی رفته رفته من هم نسبت به همشون سرد شدم رابطم در حد یه تبریک عید و تولده همین ،خیلی با شوهرم در تماس نیستم مگر خودش کاری داشته باشه باهام جواب میدم بیشتر تایمم سرکارم و فکرای مالی خودمو دارم از وقتی این روال دارم حالم خیلی بهتره ناگفته نمونه اینم بگم من با پدر شوهرم اصلا حرفی صحبتی نداشتم تا به حال ولی تو روم گفت ازت خوشم نمیاد بر اثر حرفای مادر شوهرم ،چندان مهم نیست اونا میدونن و خدای خودشون ،خیلی پشتم حرف میزنن میدونم به گوشم میرسه همیشه. در کل فهمیدم فقط به فکر خودم باشم برای خودم تلاش کنم و رابطه امو با ادمای سمی قطع کنم حالم بهتره.
در ظاهر خوب.باطن خوشم ازشون نمیاد
رابطه م رو قطع کردم
رابطمون خیلی عالیه
البته من جز با همسرم ، با همه شخصیت سرد و بی احساس و مغرور و رسمی دارم .. واسه همین دیگران حد خودشونو میدونن
غریب هستی یا فامیلشون؟
در کل من یه اعتقاد خیلی محکمی دارم اینه زن و شوهر هیچوقت باهمدیگه مشکل دارن این اطرافیانن که تفرقه میندازن و مشکل میسازن خدا خیرشون نده
من کلا ارتباطم با خانواده شوهرم خوبه مخصوصا پدرشوهر و برادر شوهر و خواهرشوهر بزرگم
فقط مادرشوهرم زبونش تیز هست و حرفهای سرد زیاد میزنه و گاهی دخالت میکنه که بعضی اوقات جواب میدم و بعضی اوقات سکوت میکنم
نمیدونم مطمنم تو تا اخر عمر از دلت در نمیاد بنظرم بهترین راه برات کناره گیری هست
زن هر چه بیشتر تو خونه خودش باشه و سراغ کار و زندگی خودش باشه قرب و ارزشش بیشتره براش
دقیقا از وقتی نمیرم و نمیبینمشون حالم خوبه
پای خبر بیار ببرا رو قطع کردم
متاسفانه خانمهای فامیل همسرم خواهرا و جاریا خیلی سخن چینن
رابطه معمولی من زیادنمیرم خونشون ولی اونا میان همسایه دیوار به دیواریم من دوست ندارم بیان ولی کارش نمیشه کرد
غریبه هستم باورت نمیشه شوهرم هیچی نداشت اومدم با هم جهیزیه خریدیم با هم خونه گرفتیم ماشین عوض کردیم و ... شبی نبود اشک منو در نیاره بهم توهین نکنه هی صبر هی صبر فقط گلگی هامو به امام زمان میگفتم الانم فقط اون میگم ولی مدتیه اروم شده من خیلی حرف باهاش نمیزنم همش تو خودمم سعی میکنه انگار از دلم خارج کنه انگار میخواد همون ادم شاد قبلی باشم ولی بیشتر اوقاتم به کار و زندگیم مشغولم با اونا هم رابطه ای ندارم حتی رفت و آمدی اگر رسمی دعوت بشم میرم
افرین شما خانم عاقلی هستی نگفتی
من خواهر شوهرم حرف زشتی بهم زد.
نمیدونم چرا اینا چشاشون و عقلشون میبندن و دهنشون باز میکنن.
من فقط برام شوهرم مهمه و ارامشمون
البته شوهرم مادر نداره
این خواهرا هم از زن باباشونه برای همین شوهرمم ازشون خوششون نمیاد
و خودش هم اصلا نمیره خونه باباش.
ارسال نظر شما
