کلی از دوستانم پیگیر من بودن و حتی تو دوستی کلی از خانم های گل سایت ازم میپرسیدن چیشد ؟ پیرو تاپیک هام اومدم تو یه تاپیک تعریف کنم چیشد ، همینجا کامل مینوسمش نخوایید علاف بشید
دیشب تا ساعت ۳ شب بیدار بودم ،
شوهرم همه کار کرد که مهلش بزارم یعنی انگار بچه های دو ساله شده بود که پی توجه مادرشون هستن ، بعد بلند شدم خواستم بترسونمش ، سند ازدواج بر داشتم با شناسنامه گفتم فردا میرم درخواست میدم دیگه نمیخام زندگی کنم ، (توجه داشته باشید من مهریم فقط یه قباله زمین و یا خونه بود که برام زمین خرید و زد به نامم و مهریم و پرداخت کرده ) ... بعدش اولش خندید گفت نه اینکارو نمیکنی شوخی میکنی ، وقتی جدیتم و دید گوشیمو برداشتم به بابام پیام بدم البته من فقط میخواستم بترسه ، الکی مثلا رفتم روی پیام بابام گفتم الان به میگم هیچ نیازی بهتون ندارم و فردا میرم درخواست میدم ، وقتی دید خیلی جدی هستم گوشیو از دستم گرفت جلو پام زانو زد و شروع کرد گریه کردن ، انقدر گریه کرد و التماس کرد که دلم سوخت 😞 . بهم میگفت هر چی بهت گفتم بهم برگردون ، گوشیشو داد دستم گفت با گوشی بزن تو سرم هر چقدر دوست داری منو بزن ، کلی التماس کرد و معذرت خواهی ، منم مهلش نمیدادم البته دلم واقعا خون شد براش، گفت تو درکم نمیکنی انقدر سرکار خسته میشم سختی میکشم میام اینجا برات زحمت میکشم بهت محبت میکنم همش باهام قهری و بی محبتی میکنی خسته شدم خیلی نسبت بهم بی توجهی و انگار نه انگار شوهرتم ( تو پرانتز بگم راست میگه من هم زبونم خیلی تیز بشدت و هم قهر زیاد میکردم و کلا با مشاور هم حرف زدم مشاور بهم گفت ۸۰ درصد مقصر خودتی و من قبول کردم وقتی فکر کردم با خودم گفتم من فقط از شوهرم گفتم ، از رفتار های خودم نگفتم ) ، بعد کلی گریه و التماس و حرف و معذرت خواهی دست گذاشت رو قران گفت از این به بعد تا اخر عمر دیگه هر کاری کنی هر چی بگی کلامی از گل نازک تر نمیگم دیگه چیزی نمیگم فکر میکردم اگر اینطور رفتار کنم تو درست میکنی رفتاراتو ، بعد کلی بغلم کرد و بوسم کرد ،این تموم شد تا امروز الان ، از خواب بیدار شد الکی گفتم نمیخوامتا ، با ناراحتی گفت جدی میگی؟ ، گفتم نه شوخی کردم ، گفت خب پاشو بریم شهر هر چی خواستی برات بخرم طلا خواستی پیش اشنامون برات بخرم دو برجه بدمش ، گفتم نه نمیخوام ، ماجرای دیروز حرفای مادرشم بهش زدم گفت حسابشو میرسم دارم براش زنگ زد کلی دعوا با مادرش انداخت که دفع اخرت باشه تو کارای زن من دخالت میکنی ، هیچی دیگه صلح و ارامش برقراره و خیلی خوشحالم خداراشکر بچگانه تصمیم نگرفتم ، بعدشم که دیگه رفت ماموریت سرکار ، ممنونم از همه اونایی برام دعا کردید خداراشکر همه چیز حل شد ❤
