ببخشید طولانی شد داستان بخشی از زندگیم
پدرم قرار بود خالم بگیره ولی وقتی میاد خواستگاری قبول نمیکنه بخاطر همین شوهر خالم از بابام بدش میاد و بابا من از شوهر خالم هنوز که هنوز چشم دیدن هم ندارن!!
به زبون نمیارن ولی از رفتاراشون معلومه
پسر خالم چند ماه از من کوچک تر از من هست بخاطر همین یکسال دیرتر رفته مدرسه
از زمان دبستانم مدال گرفته رضا تو مسابقه مدال طلا گرفته
کلاس موسیقی می‌رفت موفق بود هر کاری میکرد موفق بود منم خیلی تلاش می‌کردم ولی باز اونو می کوبیدن تو سرم
منم عادت کرده بودم به این رقابت سمی که خانواده هامون راه انداخته بودن
موقعه انتخاب رشته من معدلم نهمم 20شد اون 19.98
رفتیم دبیرستان من خودم تجربی دوست داشتم ولی چون
مطمعن بودم رضا میره تجربی رفتم تجربی هدف اصلیم نبود از سال دهم مثل خر خوندم معدلم همون نزدیکای19 میشد
رضا هم معدلش 20میشد وهر دو پزشکی قبول شدیم
این ماجرا گذشت تا رسید و خواهرمن و برادر اون
بزرگتر شدن برادر رضا اسم ارسلان هست ارسلان کلی المپیاد شرکت کرده الان 17سالشه تیز هوشان درس می خونه ورشته انسانی هست بین اون و خواهرم هم رقابت هست با این تفاوت که خواهر من تا کلاس نهمش می خوند معدلش19.97بود ولی از دهم به بعدش که رفت تجربی درگیر حاشیه شد نخوند معدلش شد 16.85
ارسلان الان هم کار می‌کنه هم درس می خونه هم کلاس خصوصی میگیره و معدلش 20هست
بچه ها خواهرم نمی تونه رقابت کنه مامانمم عادت کرده که مقایسه کنه چندین بار هم بهش گفتم ولی انگار نه انگار خواهرم افسردگی گرفته از طرفی هم از ارسلان متنفره هر دفعه هم با مادرم سر ارسلان دعواش میشه مامانم میگه چقدر حسودی ولی من نگران خواهرممم نگران این روحیه افسرده اش هستم من تلاش می‌کردم از رضا کم نیارم ولی خواهرم کلا خودش باخته میگه دلم می خواد بمیرم ....
چه کمکی می تونم بهش کنم؟
