مریضیم هممون و حالمون خیلی بده .
منم باردارم.
دیروز همسرم و پسرم و مادرش رفتن تره بار میوه بگیرن.من خواب بودم.
وقتی برگشتم مادرش دو سه بار آیفون زد که پشت آیفون حالمو بپرسه،یه دفعه بلند شدم خیلیم حالم بده بود خیلی.
پای آیفون بودم یهو حس کردم تو دیدم رگه های سیاه داره میاد یه دفعه مثل مه سیاه جلوی دیدم رو گرفت .دیگه هیچ جا رو نمیدیم تلفنو انداختم اومدم بشینم یه صوت خیلی خیلی خیلی بلندی تو گوشم پیچید که از شدت صداش چشم درد گرفته بود.دگ نه می‌شنیدیم نه می‌دیدم.عقب عقب اومدم افتادم زمین ولی نه چیزی حس میکردم نه می‌شنیدم نه می‌دیدم خیلیییی حس ترسناکی بود تا یه دفعه دیدم همسرم با آب قند بالاسرمه دوستاش می‌لرزید می‌گفت فاطمه منو میبینی چی شده آب قند ریخت تو دهنم یه ذره که فهمیدم چخبره به گریه افتادم از ترس.خیلی بد بود خیلییییی.شنگ حس کرده دارم میمیرم قشنگ لمس کردم.
نمی‌دونید علت این حالت چیه؟ بخاطر چی پیش اومده؟
