اختلافات زیادی داشتیم
همه رو تاپیکهای قبلیم نوشتم
اخرین بار قبل عید دعوامون بازهم شدید بالا گرفت
زنگ زد خانوادش و چند نفر از فامیلاش اومدن
منم زنگ زدم خانوادم
وقتی اومدن ، مامان لعنتیم که هیچوقت خیر و صلاح منو نمیخواسته ازم تو جمع خواست بگم مشکل چیه !!!!
منم مثل احمقا همه ی اسرار شوهرمو از سیر تا پیاز گفتم و با خاک یکسانش کردم !!!!!
از اونموقع رفت و دیگه برنمیگرده
لعنت به همچین مادری
مگه مادرت گفت همه چیزو لو بده؟
مگه چیا گفتی در مورد شوهرت؟
خود شوهرتون بحث و اختلافات رو به خانواده ها کشونده مامان شما چکاره س این وسط!
خب پس چرا زنگ زدید به خانواده ها . باید خودتون مشکلاتونو حل میکردین . حالا. مامانت احمق تو چرا حماقت کردی همه چیزو گفتی؟ مقصر اول و آخر خودتون دونفرید نه کسی دیگه
چطور شوهرت همه رو جمع کرد خب ملت اومدن انتظار داشتی نپرسن دردتون چیه ، مادرت هم گفته بگو تا بدونن برای چی اومدن خانواده اش ، حالا یا دعوا رو نباید به گوش خانواده ها برسونی یا اگه رسوندی دیگه نمیتونی مخفی کنی و نگی چه شما باشی چه شوهرت ، شوهرت هم یا مقصر بوده دست پیشو گرفته یا شرمنده شده
دیگه وقتی خودتون خانواده هارو خبر میکنید باید بدونن مشکل چیه دیگه نمیشه که بیان مثل ماست به هم نگاه کنن یا باید پای خانواده هارو به بحث باز نمیکردید یا که اومدن منطقی مشکلتونو میگفتید شاید میشد با نصیحتاشون مشکل حل بشه دیگه لوس بازی شوهرتو نمیفهمم خودشم که اول زنگ زده بود خانوادش بیان
جالبه بعد میگی چرا مادرت ازت حمایت نمیکنه. راستش منم بچه ای مثل شما داشتم که تکلیفش با خودش مشخص نبود، هیچوقت ازش حمایت نمیکردم. بنده خدا یک کلمه حرف زد شد عامل همه مشکلات شما. شما بهتره هر چه زودتر تحت نظر روانشناس و احتمالا روانپزشک باشید تا خودتون به آرامش برسید و بتونید تصمیم قطعی بگیرید. باد بقیه رو قاطی مسایلتون کنید.
این شد حمایت الان؟؟؟؟؟؟
ببین مادر من خیلییییییییی زرنگه ؛ طوری که تو خوابتم نمیتونی ببینی
میتونست قضیه رو جور دیگه ای پیش ببره
من اون لحظه تو حال خودم نبودم ؛ بشدت داغون بودم؛ داشتم منفجر میشدم
پدرشوهرم داشت فامیلاشونو از خونمون بیرون میکرد که اسرار خانواده پخش نشه
ولی مادرم سریع گفت همه بشینید ببینم زردیس چی میگه
به من گاز داد و منم عین احمقها گولشو خوردم
آبروی شوهرمو بردم
میتونست مثل پدرشوهرم بگه حالا اینا عصبانی هستن بزارید اروم شن بعد صحبت میکنیم ، ممنون که لطف کردین اومدین
ببین مامانم خیلی از خدا بیخبره
سره مریضیه شوهرم هم به من میگفت از پسرعموش هم بپرس که دکتره ببین نظرش چیه ! از فلان همکارش بپرس! از فلانی کمک بخواه ! فقط برای اینکه همه جا پخش بشه شوهرم چه بیماری داره و آبرومون بره
خودش و پدر و برادرام کوچکترین کمکی نکردن
عزیز، م زردیس جان اینجا مادرت بی تقصیر
چرا اینقدر خودت سرزنش میکنی چرا خودت عذاب میدی
اون قبل این اتفاق تو رو ترک کرده بود
