اولين باره تو همچين جايي همچين درخاستي ميكنم ولى يهو زد به سرم بلكه يخورده اين عذاب وجدان و اين ناراحتيي كه كل وحودمو گرفته كم شه ..
باباى من يه ادم خيلي مهربون خيلي باحال بود
هميشه دنبال كمك به بقيه بود حتى وقتايي كه خودش هيچيي ( هيچي ها ) نداشت
ولى لعنت به مريضى اعصاب و روان و لعنت به اين داروها كه كم كم باباى نابود كرد
اون موقع بدون اينكه حتى خودش بفهمه يكارايي ميكرد كه اذيت ميشديم و به جاى رسيد كه در حقش خيلي خيلي بدى كردم يه چيزايي كه حتى نميتونم تو ذهنم بيارم
ولى به خدا كه نفهم بودم بچه بودم كاش ميشد برگردم و جبران كنم
بابام اخرش ٦ ماه تو بيمارستان بدون حتى اينكه بتونه يه كلمه حرف بزنه يا يه قطره اب بخوره بستر بود
داروى اعصاب و روان باعث شد بابام بزرگسالى زودرس بگيره
الان دو ساله كه بابام نيست دو ساله كه حرفاى قشنگش نيست دو ساله كه هيچ كسى نيست لوسم كنه
دو ساله حتى تو خوابم نمياد
ازتون فقط يه خواهش دارم شايد اينحورى از من راضى شه
يه حمدى صلواتى هر چيزي براي بابام بخونيد خواهشا بخدا كه نميدونم بايد چيكار كنم ولى دارم تمام تلاشمو ميكنم ببخشتم با اينكه ميدونم حقم نيست بخشيده شم ..