الان که دارم براتون مینویسم باخون دل مینویسم انقدر حالم خرابه که هرلحظه ازخدا مرگ خودم یاشوهرمو میخام هرسری خواهرشوهرم میاد بایه اشاره یه دعوای بدی میندازه بین منو همسرم اوایل که میومد خونه مادرشوهرم(تویه ساختمونیم)تقریبا ساعت ۸صبح اینا میومد هفته ای دوبار بابچه هاش که بشدت شلوغ کاربودن همش سروصدا تاخود شب نه خواب راحت داشتم نه بیداری بی سردرد چندباری شوهرم انگار باملایمت بهشون گفته بود حتی لج کرد ودرارو محکم میکوبید یا داد میزد بابچهاش حرف میزد این روند ادامه دارشد تااینکه من مجبور شدم بدلیل نداشتن ارامش و دعواهای مکررباهمسرم سرهمین قضیه یکبار برم خونه مادرم که ای کاش نمیرفتم یکبارهم که خونه نبودم بچهاش اومده بودن وسایلمون روخراب کرده بودن که برگشتم خیلی عصبی شدم ودعوای شدید باهمسرم که تاماهها خاطرش موندتوذهنم اینا بغیراز دخالتایی بود که داشت...امروزم کلا بچهاش از صبح محکم درارو میکوبیدن منم فردا امتحان خیلی مهم دارم چندماه زحمتش کشیدم بخاطرش مهمونیا رو کنسل کرده بودم انقدر سروصدا کردن حتی بچش بادمپایی پرت کرد زد به درخونمون دیگه اعصابم نکشید منم یکی دوبار دراتاق محکم بستم که متوجه بشن دیدم خواهرشوهرم داره بلند میخنده به بقیه میگه دیدید گفتم...خلاصه باز یه دعوای اساسی بین منو شوهرم افتاد وگفتم باید بری تذکر بدی اگه برامن ارزش قائلی زیربارنمیرفت اخرشم گفت میرم میگم نمیدونم حالا واقعا گفت یانه خلاصه اونا شام گذاشتن چند باری هم گفتن مابریم ماهم اعصابمون خورد قبول نکردیم درحالیکه من قبل ازین قضایا گفته بودم باشه میایم امشبم برای مادرشوهرم تولد گرفته بودن شامشون فست فودی بود به وبه شوهرم گفته بودن ماکروفرتونو بدید به ما توش بذاریم خودتونم بیاید دعوتید که من به شوهرم گفتم اگه میخان بدن من میذارم همینجابراشون بپزه نمیتونم وسیلمو بدم کلا شوهرمم اصرار داشت سرهمین قضیه دیگه جشنشونم نیومد منم اعصابم خورد بود بخاطر سروصدا گفتم من نمیام شوهرمم گفت خب شام بذار شام گذاشتم شوهرم قهرکرده باهاش حرف میزنم محلم نمیده بچه خواهرشوهرم کیک برامون اورد درخونه شوهرم رفت گفت نمیخوریم اونم رفت بالا بقبه باز ناراحت شدن فک کنم توروخدا بگید اخه من گناهم چیه که نمیخام وسیلمو بدم گفتم بچهاهستن ممکنه خراب شه خب گفتم غذاشونو بدن بذارم خودم براشون...خیلی اعصابم خورده...اخرش خواهرشوهرم جمع کرد رفت خونشون بقیه اصرارمیکردن بمون میگفت نمیخام بچها اذیت میشن...
من حرفم اینه شماباشید چکارمیکنید این موجود حتی خودشو به اون راه میزنه اصلا براش مهم نیس چقدرناراحتی پیش میاره خواهشا بگید اخه من تقصیرم چیه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
تقصیرت اینکه اونا اعصابتو خراب میکنن سر شوهرت خالی میکنی خودتو دشمن شاد میکنی
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
🇮🇷❤️🇮🇷 تو میان پرده دل و قلب من روان هستى، همچون جارى شدن اشکها در میان پلکها. و در ضمیر من، درون دلم فرو مىآیى، همچون فرو آمدن جانها در بدنها. 🇮🇷❤️🇮🇷(حلاج)
ولی نسبت به سروصدا زیاد واکنش نشون ندین، نقطه ضعف بگیرن بدتر میکنن
ای پدر ما که در آسمانی......نام تو مقدس باد.پادشاهی تو بیاید،اراده ی تو آنچنان که در آسمان است در زمین نیز جاری شود.نان کفافه ی مارا امروز بده،قرض های ما را برما ببخش.....چنان که ما نیز قرض داران خود را میبخشیم.مارا در آزمایش نیاور،بلکه از شریر رهایی ده.زیرا پادشاهی و قوت جلال تا ابد از آن توست.آمین✝️📿برای آنها که شما را آزار میدهند،دعای خیر نمایید متی۴۵:۵(اولین کاربری ۱۳۹۶)مسیحی آریایی هستم، مستدام باد ایران کوروش.
اشتباهم همین بود از اول واکنش نشون دادم بدترمیکنن دیگه نمیکشن
یه مدت رها کن
اونام خسته میشن
ای پدر ما که در آسمانی......نام تو مقدس باد.پادشاهی تو بیاید،اراده ی تو آنچنان که در آسمان است در زمین نیز جاری شود.نان کفافه ی مارا امروز بده،قرض های ما را برما ببخش.....چنان که ما نیز قرض داران خود را میبخشیم.مارا در آزمایش نیاور،بلکه از شریر رهایی ده.زیرا پادشاهی و قوت جلال تا ابد از آن توست.آمین✝️📿برای آنها که شما را آزار میدهند،دعای خیر نمایید متی۴۵:۵(اولین کاربری ۱۳۹۶)مسیحی آریایی هستم، مستدام باد ایران کوروش.