خسته شدم از اینکه حتی خوبیام بد برداشت کنی
درست مثل یه جوک وقتی مجبور بشی توضیحش بدی بی مزه میشه
ادعا میکردی همه چیز میفهمی باهوشی
اما چه جوری بود که هیچوقت منو نفهمیدی
چطور همه تشخیص میدادن چقد روعم چقد صافم
چطور نفهمیدی مهربونیتمو دوست داشتنامو دلتنگیتمو کارایی که بهونه میمردم از سر دلتنگی یکم حرف بزنیم
چه جوری میتونسی راحت بزنی تو ذوقم
راحت بهم توهین کنی
حتی یبار نتونستم پشت سرت بد بگم
عشق اینجوریه اقا پسر
دختری که جواب بقیه رو انقد راحت میده میشونتشون سرجاش به تو که میرسه فقط سکوت میکنه
این عشقه نه چهارتا حرف و دخترم اینا
میدونی ذهنمو فکرمو مهربونیام خرج ادم بی لیاقت میکردم یادم میرفت به کسایی که دوسم دارم مهربونی کنم به خانوادم دوستام همه توجهم شدی بودی
بعد این مهربونیام خرج خانوادم میکنم و کسایی که دوستم دارن
حالا برو
برای همیشه
کسی که این داستان باخت تو بودی نه من
به این ایمان دارم که تو منو از دست دادی
اونقد از مهربونیم پاکیم اعتماد دارم که به جرات میگم تو باختی