منتظر همسرم بودم دیدم ی جا دارن نذری میدن 😑ندید دلم خواست شدید
رفتم تو صف یکم وایسادم گفتن تموم شد متفرق شد صف
ی خانمه از داخل صدام کرد شما بارداری ( نمیدونم از کجا فهمید چون تو چهار ماهم شکمم از رو مانتو معلوم نیست) ی ظرف بهم داد خوراک لوبیا گفت ببخشید قاشق تموم شده
من از سر هوس که داشتم رفتم ی گوشه کاسه رو سر کشیدم
یهو ی پیر زنه اومد کاسه رو از دستم چنگ زد
من تا بفهمم چی شد چند دقه ای طول کشید😑ما مال اون محل نبودیم همسایها گفتن مشکل داره خانمه منم بیخیالش شدم
مشکلشم با من این بود که چرا بی نوبت نذری گرفتم😐😐
همسرم ولی بیخیال نمیشد که بقیه هولش دادن بشینه تو ماشین
اینقدر خوشمزه بود 😄😄😄 همزمان که ی دستم خونی بود دلم میخواست اونیکی دستم که خوراک لوبیا روشه لیس بزنم
نامروتا نکردن ی کاسه دیگ بدن بهم😂😂