بخاطر فامیلامون پیش خانواده شوهرمو شوهرم بدجور ضایع شدم

من پسرمو ختنه کردم ما کلا رسم داریم تو شهرمون واسه ختنه و اینا میرن و کادو میبرن حالا بماند من توقعی نداشتم و بی سرصدا بردم و امدیم شهر غریبم هستم ب کسی نگفتم جز خانواده هامون که مادرم و مادرشوهرم ب فامیلا گفته بودن  زنداییم هفته پیش زنگ زد گفت ما هممون خاله زندایی مادربزرگ میخوایم بیایم پیش پسرت ولی چون راه دوره و تعداد زیادیم کسی نیست بیاره تو یروز بیا خونه مادرت ما بیاییم اونجا و مادربزرگت میگه حتما بیا و خبر بده خلاصه منم پاشدم با افتخار که اره فامیلام میخان بیان بریم شهرستان وسیله پذیراییم میوه و شیرینی خریدم از شهرمون که دیگه نیوفته گردن خانوادم رفتیم ۳ روز موندم خبری نشد همشونم فهمیدن حتی خواهرمم نیومد  عوضش روز بعد که رفتم خونه مادرشوهرم تمام فامیلای شوهرم امدن و کادو دادن بازم امروز خالم زنگ که اره میترسی بیاییم فردا مجبور شی توام بیایی تو مراسمات ما جدا از هرچی کلی ضایع شدم و خجالت کشیدم و کلی میوه و شیرینی رو دستمون باد کرد