خیلی دلم گرفته
اگه تاپیکای قبلیمو خونده باشین میدونین ک شوهرم با زنداییش یه رابطه فوق صمیمی داشتن
روزی چهل پنجاه تا حتی بیشتر پیامک
روزی سه تا چهار ساعت تلفنی
شبم بیرون رفتن و...
و صبح تا شب تو تمام صحبتامون اسمشو می اورد
خیلی سختی کشیدم خیلی جنگیدم تا این رابطه ی مزخرفو تموم کردم
هیشکی پشتمو نگرفت
هیشکی...
و حالا ک تموم شده هروقت مهمونی هست و اون زندایی میزبانه یا اونجاس و شوهرم رد میکنه مهمونیو
چون میدونه اعصابم بهم میریزه
از یه راه دیگه اعصاب خردی در میاره بحث راه میندازه
خیلی دلم گرفته
کاش خدا جوابشونو میداد و من میدیدم این تاوان شکستن دل منه