برام مثل خواهرم بود خیلی عزیز بود برام همه رازامونو به هم میگفتیم ولی همش با کاراش حالمو بد میکرد الانم که عقد کرده بدتر شده وقتی بهم احتیاج داره و تنهاست یاد من میفته ولی وقتی حالم بد بود و خواستم باهم حرف بزنیم گفت وقت ندارم میدونم نباید به هرکسی زیاد بها داد ولی من همیشه از وقت و کارم میزدم که وقتی حالش بده وقتی احساس تنهایی میکرد و مثل افسرده ها بود حالشو خوب کنم ولی الان با رفتاراش داغونم کرده . تاحالا چندبار سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی مثل احمقا وقتی دیدم حالش بد بود دوباره گفتم اشکال نداره
دندون لقو بکن بنداز دور
منم همینم تصمیم دارم کادوی تولد بهش ندم تبریکم نگم که بریده شه بره پی کارش
منم دارم با یکی دوستهام آروم آروم فاصله میگیرم
چون سعی کرد منو پیش همسرم خراب کنه
و دوستی بیش از ده سالمو دارم کات میکنم
دیر به دیر پیامهاش جواب بده و سرد برخورد کن
شما خودت احساس نیاز به محبت خواهرت نداری ؟
کسایی که نیاز به جذب محبت فرد مقابل دارن براش از همه چیز میگذرن و اما وقتی اون مثل خودشون نیست ناراحت و سرخورده میشن اما کافیه فرد مقابل مجدد نیاز به کمک داشته باشه سراسیمه بهش کمک میکنند
این چرخه همیشه تکرار میشه و همیشه از فرد مقابل بی اعتنایی می‌بینند و همیشه در رکاب برای کمک بهش هستند
و هیچ وقت هم از این چرخه معیوب درس نمیگیرند و ازش خارج نمیشند
به این فکر کن که توی تمام مدت ازت سو استفاده میکرده .چطور دلت تنگ کسی میشه که حکم زنگ تفریحش رو داری .محبت و دوستی باید هردو طرفه باشه ،ولش کن تو برعکس باید ازش بدت بیاد نه اینکه برات جدایی سخت باشه
راستش آره ولی قبلا اینجوری نبودم اون زمان هروقت میگفتم دیگه نمیخوام پیام بدم و اینا چون تنها بود و اونم وابسته بود مدام میزد زیر گریه که نه آبجی و به خدا تقصیر من نیست فلان اتفاقا و من بخاطر اینکه ساکتش کنم تا آبرومو جلو خانوادش نبره از گریه میگفتم باشه و فراموش میکردم به مرور انقدر ارتباطمون زیاد شد و همه رازامونو بهم میگفتیم و مثل خواهر بودیم که منم حس میکنم به حضورش تو زندگیم وابسته شدم و نباشه انگار یه چیزی کمه . حالا خسته شدم میخوام نباشه و این وابستگیم از بین بره اما نمیدونم چیکار کنم
راستش نمیدونم حس میکنم وابستشم نباشه انگار یه چیزی نیست . یعنی کاملا خواهرانه بهش وابسته ام و واقعا نمیدونم این حماقتمو کنار بزارم انقدر که تو گذشته باهاش صحبت میکردم و چرت و پرت میگفتیم مثل یه معتاد شدم که شرطی شده باید باهاش حرف بزنه از یه طرفم گاهی میگم اونم نباشه دیگه هیچ کس رو نداری باهاش حرف بزنی وقتی تو جمعای فامیلی هستیم و تو تنهایی
خواهرم ازدواج کرده و نیست معمولا دوتا دختر خاله هامم هستن که همیشه باهمن چون خواهرن منم اینجور وقتا سرم تو گوشیمه . از الانم خسته شدم قبلا خیلی خوب بودم میخوام بزارمش کنار برای آرامش خودم شما پیشنهادب نداری چجوری ولش کنم؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
