همین چندروز پیش شوهرم دنبال کارای مادرشوهرم بود و من گفتم خودم تنهایی با بچه میرم دکتر که ساعت ۵ بود.و مادرو پدرم میان دنبال بچه.اونا اومدن دنبال بچه و بردن خونه شون.و من ۹ شب کارم با دکتر تموم شدم و زنگ زدم شوهرم بیاد دنبالمون ولی اون پیش خونواده خودش گفت خستم با تاکسی بیایین😬. فردا صبحش حرف دیشب شد و مادرشوهرم گفت بچم خیلی خسته بود.من نمیدونم کار اون روز شوهرم درست بود یا نه ولی نمیدونم چرا ناراحت شدم بعد این حرف مادرشوهرم. در همین ناراحتیام یهو یه سری خاطرات جلو چشمم اومد.
یادمه اوایل نامزدی،شوهرم و خونواده ش که با ماشین شوهرم اومده بودن ،شام مهمون ما بودن،بعد شام شوهرم گفت من شبو اینجا میمونم و اونا با تاکسی برگشتن.اونموقع من خجالت کشیدم بگم شبو نمون یا حداقل برسون مادرو پدرتو بعد برگرد.ولی خوشحال بودم که نامزدم کنار من خوشحاله و بودن با منو به بودن کنار بقیه ترجیح میده.
اما درس اخلاقی***نه مادرشوهرم باید دفاع میکرد از خستگی پسرش یا کلا هر کاری که کوتاهی محسوب میشه ،و نه من باید خوشحال باشم ازینکه شوهرم اونقد کنار من خوشه که حاضره شبو پیش من بمونه و خونواده شو با تاکسی بفرسته خونشون!!!
همسرتون هرجور با بقیه رفتار کنه، با شما هم اونجور خواهد بود.پس زیاد خوشحال نباشید اگه با مادری که یه عمر باهاش انس داشته بداخلاقی کنه یا قطع ارتباط کنه.این به خودتونم برمیگرده.
این قضیه دو طرفه س.یعنی وقتی پسری رفتارش با خانومش درست نیس و ما به بچمون یاد نمیدیم چجوری رفتار کنه و وظایفشو یادش نمیدیم،و حساس نیستیم، این برمیگرده به خودمون و روزی که احتیاج خواهیم داشت به فرزندمون،کوتاهی خواهد کرد.
وقتی همسرم به مادرو پدرش خوبی میکنه یا بدون اینکه من بهش یاداوری کنم بهشون زنگ میزنه یا میره دیدنشون، من خیلی خوشحال میشم چون میدونم که چنین مردی با همسرشم اینجور خواهد بود.ولی وقتی برعکس این باشه،و منو همیشه تزجیح بده،اصن خوشحال نمیشم و اینو دلیل بر عشق و محبت نمیزارم.