شما چیه ببخشمش یا نه
مامانم ازش کوچیکتره و ازدواج دوم کرد و بعد چند ماه شوهرش فوت شد
رابطه و رفت و آمد ماهم با خالم اینا زیاده زیاد میرفتن خونه کمادرم اینا به خود ماهم احترام زیاد گذاشتن
بعد مادرم میخواست واسه چند روز بیاد بمونه خونه خودش که شهر دیگست خاله هام و دایی هام اونجا
پسر ناتنیش چون با این خالم زیاد رفت و آمد داشتن گفته اگه تو این چند روز تنها شدی نمون برو خونه خواهرت
مامانم نفهمید پیش خالم گفت بعد گفت من گفتم نه دخترم هس برادرام هس تنها نمیمونم
خالم بهو زود برگشت گفت خونه ما چرا بیای زشته بیای برو خونه برادرات
مامانمم یهو بغض کرد گفت نترس نمیام پیش زن دایی هام و... میگفت
بعد دید زشت میشه میخواست ماستمالی کنه که نشد
بعد واسه فرداش اومد واسه ناهار دعوت کرد من نرفتم مامانم رفت
الان هم واسم کادو آورده که نمیخوام ببرم