ترو خدا سرزنش نکنید گزارش نزنید همه اشتباه میکنن یسال قبل که مجرد بودم و بی پول با ی آقایی بزرگ تر از خودم آشنا شدم آقا پولدار بود میخواست کمکم کنه تو مخارج برا همین صیغه شدم تو شهر کوچیک که همه همو میشناسن این یه مغازه داشت که پایینش زیر زمین بود میرفتیم اونجا من دختر جوون خشگلیم خلاصه یبار که میرفتم یهو یکی زنگ زد ب مغازش دیدیم ی پسرس کا میگه باید اون دختری که رفت پایینو ببینم گفت اگه نیاد زنگ میزنم به پلیس خلاصه فک کردم پلیسه با هول اومدم بالا بعد با زور فرار کردم تعقیبم کرد ول کن نبود ب هیچ عنوان تا سره کوچمون تعقیب کرد و کلی ماجرا و اتفاقات که نمیتونم تعریف کنم در رفتم و رفتم تو خونه و این آقا فهمیده بود من با اون سن بالا ی ارتباطی دارم گعت خاگ تو سرت با مرد سن بالایی گفت باید با منم باشی شبیع عشق قبلیمی خوشم میاد ازت خلاصه فرار کردم تا ابنکه بعده یسال که متاهل شدم و الان شوهر دارم امروز خیلی خلوت بود رفتم بیرون یچیزی بخرم دیدم دوباره این پسرخ گفت ببا ی لحظه دیدم وای همون پسرس ول کنم نبود همه جا تعقیبم میکرد فرار کردم تو بازار خلوت گفتم با ماشینه دیگه پیاده نمیشه دیدم پیاده شد اومد داخل بازار تو بازار هیشکی نبود قلبم ریخت ی مرده بود پناه اوردم بهش گفتم این آقا مزلحمم شده زنگ بزن پلیس خلاصه قایم شد پسره منم فرار کردم چیکار کنم ترو خدا ازم عکس داره عکسم خب چه عکسی عکس با مانتو که تعقیبم کرده بود میترسم ب شوهرم و بقیه نشون بده بگه این با یکی بود
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید