اما شوهرم طلبکاره بازم
همه چیزیایی ک لازم بوده خانوادم برا من و بچم بگیرن گرفتن
ولی شوهرم یهو میاد میگ فلانی میگف من برا دخترم یا نوه م انقد خرید کردم برا بچه توهم خانواده زنت خریدن
هر چی هم بگی باز طلبکاره
یامثلا کلی بدهی داشتیم به بابای من شوهرم نمیداد من یبارگفتم پس تو که نمیدی من النگو دارم قد بدهیمون میخام بدم ببرن بفروشن براخودشون
بعد اون هی میگه من عمرا دیگ برات طلا بخرم
حالا یبارم چوهرم بهخواهرش بدهکار بود برامن دوتا النگو گرفت رفتم خونه خواهرش خواهرش گرفت موهامو کشید هنوز یکم از جای موهام خالیه رشد نمیکنه اونو میگه چون بدهی داشتیم اونکارو کرده اما چون من بدهی داشتیم خواستم النگو بدم من بده هستم حالا به طلا خریدن نمیگما من خیلی طلا دوست نیستم اما همه جوره میخاد مقصرم کنه
بخاطر بچمم وقتی میبینم نمیتونم طلاق بگیرم زیاد نمیزارم دعوا کنیم اما واقعا خیلی خیلی ناراحتم
اون هنوزم طلبکاره ولی من سردرد گرفتم از حرفاش