۴ سال پیش که ۱۴ سالم بود مامان بزرگم فوت کرد و ما رفتیم شهرستان فرداش که خاکسپاریش بود موقع خاکسپاری من دور از جمعیت وایساده بودم و داشتم گریه میکردم یهو دیدم یه پسره ک اسمشم حسین بود و یکی از اشناهای مامانم اینا بود نگام میکرد تو دلم گفتم اییییی چقد هوله😂
خلاصه من که شهرستان بودم همش میرفتم جلو درمون میشستم یبار که تیشرت نارنجی تنم بود بیرون بودم حسین اومد از جلو درمون رد شد و برگشت نگام کرد خندید رف و دوباره برگشت نگا کرد و منم بیشتر ازش بدم اومد
حسین اونموقع ۱۸ سالش بود🤣
خیلی پسر خوشگلی بود از همون بچگیش کل دخترا طرفدارش بودن چون قیافش جوری بود ک ب دل میشت و شیرین بود و چش ابرو مشکی
خلاصه بعد یک ماه که اومدیم تهران حسین بخاطر من رف با پسرخالم رفیق شد و شمارع منو از گوشیه پسرخالم کش رف و ب من پیام داد منم دیدم اونه درجا بلاکش کردم اون دوباره با یه شماره دیگه پیام داد خلاصه باهاش کنار اومدم همش حرف میزدیم دوتامونم خیلی بچه بودیم یواش یواش دیدیم واقعا داریم عشقو تجربه میکنیم داریم کنار هم بزرگ میشیم بدون قهر بدون خیانت یواشکی خانواده رو میپچوندم میرفتم ۱۰ دیقه میدیدمش ب بهونه کلاس زبان وقتی دستاشو میگرفتم انگار دنیا تو دستام بود چشاشو که نگا میکردم میفهمیدم عاشقمه و عاشقشم
اره خلاصه کنار هم بزرگ شدیم و ب همدیگه بدجور عادت کرده بودیم و همه چیمون شبیه هم شده بود حتی قیافه هامون الان هرکی عکسشو میبینه فک میکنه داداشمه
یه شب که داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم یهو مامانم اومد تو اتاق فهمید دارم با پسر حرف میزنم گوشیمو یه ماه گرفت😂 بعدش دوباره داد حسین این یه ماهو کلی عکس فیلم ویس واسم فرستاده بود و همش میگف منتظرتم زود برگرد
خلاصه دوسال گذشت حسین درمورد رفیقش یه راز مهم به من گف و من این رازو ب رل پسره گفتم و باعث شدم اونا جدا شن حسین بخاطر این موضوع اعتمادشو ب من از دست داد و سرد شد و دیگه تموم کردیم یسال کات کرده بودیم و تو این یسال همش سرکوچمون بود ک وقتی از مدرسه برمیگردم منو ببینه🤣 شنیده بودم حسین خیلی عوض شده و مَرد شدع منم ک افسرده شده بودم بعد از حسین کلن تو اتاق بودم با چراغ خاموش ولی خب کلا فراموشش کرده بودم یه ثانیه ام بهش فکر نمیکردم
یه سال کع گذشت یه شب حسین از اینستا فالوم کرد منم فالوش کردم استوریمو ریپ زد گف چقد خوشگل شدی هیچی نگفتم فقط گفتم مرسی بعدش کلی باهم حرف زدیم ک گف پشیمونم ک ولت کردم بعد یکی دو هفته گذشت دوباره اشتی کردیم الانم یک سال از اون قضیه میگذره و دوماه دیگه سومین سالگرد اشناییمونه😂الانم بعد کلی داستان و اذیت شدن قراره ب هم برسیم و حسین خیلی پسرخوبیه با اخلاقای بدم کنار میاد فقط لوسم میکنه برای این که بهش اعتماد کنم اکانت روبیکا و اینستاشو داده بهم
(با کلی قهر و دعوا اکانت اینستاشو ازش گرفتم😂😂)
فکرشم نمیکردم اون پسری ک اونقد ازش بدم میومد ی زمونی بشع یکی یدونم و اینهمه خاطره بسازیم
الانم ک من ۱۸ سالمه و حسین ۲۲
امشبم چون زود خابیده عصابم خیلی خورده فردا صدردصد باهاش دعوا میکنم ایشششش