وقتی گریه میکردم بدتر میکرد میگفت گیره نکن
بعد روش کرم میزد میگفت به بابا نگو
یادمه تو مسافرت سر یه شونه که مال خودم بود لجبازی کردم ندادم جلو همسفری ها که هیچی
ولی تو ماشین آنقدر منو زد از جنگل تا خود دریا منو زد
آنقدر که قوز کرده بودم پشت صندلی عقب ک دستش نرسه
و یه عالمه چیز دیگه ک حالم بد میشه با گفتنش
جالبه الان آنقدر خوبن با بچه کوچیکه و حتی خود من
اون موقع ها هم بعدش بوسم میکردن میگفتن ببخشبد و...
الان که بهشون میگم میگن خیلی بد بودی خیلی اذیت میکردی
نمیدونم شاید حق باهاشونه
ولی اثراتش هنوز با من مونده
یهو نشستم کاری ندارم له کسی پا میشم داداشمو بهونه میکنم سر ی چیز میزنم بعدش آنقدر حالم بد میشه که دلم میخاد بمیرم
اونا خیلی میگن نکن وحشی نشو گناه داره
میخام برم مشاوره بعد امتحانا ولی روم نمیشه با مشاور حرف بزنم
تروخدا هیچ توهینی نکنین