خانما من ۱۲ ساله ازدواج کردمو باشوهرم خیلی اختلاف دارم امشب به زور وبا بهانه ای فرستادم بره اون یکی خونمون که درحال ساخته گفتم وسایل بنایی و میدزدن برو امشب بخواب اونجا
حالا انقدر خونم بابچه هام خوش گذشته دیگه راضی نیستم برگرده
یعنی بگم از رفتاراش باورتون نمیشه بهداشتش و رعایت نمیکنه بلد نیست باهام حرف بزنه مسواک نمیزنه روابط اجتماعی درستی نداره بابچه هام بد حرف میزنه شکاکه مثلا من نباید تو گوشیم قند شکن داشته باشم میگه فیلمهای س. و نگاه میکنی دیوانه اس دعوا میکنیم اینستامو پاک میکنه مهمونی نمیاد مهمونی نمیده تفریح نداریم فقط پول پول جمع میکنه به منم پول میده ولی ملک نه چشم چرونه بهش اصلا اعتماد ندارم
کادو تولد و روز زن میخره ماشین همیشه دستم منه هرجا بخوام برم میرم و میام ماهانه میده خودمم شاغلم پولمو اصلا نمیزاره یه هزاری به خونه خرج کنم ولی خونه به اسمم نمیکنه خیلی خیلی پولداره
حالا اگه جای من بودین دوست داشتین تنها باشین یا نه؟
باورمیکنین برام مهم نیست کجا و باکی فقط میخوام ازم دور باشه ولی در عین حال بالا سر بچه هام