دوتا جاری هام 34سالشونه
من 21
یکی غریبه یکی دخی عمم
این دخی عمم چون ازدواج فامیلی و اینها هستن با مادرمم لجه و کلا ادمی خوبی نیست ک شوهرش از دستش گریع میکنه چون میدونه چادمهایی عقده ای هستن پسرم چهار نیم سالشه و وقتی بچه های اونو میزنع ب پسرم میگه گوه خورده و ... دختراشم برای خون من و پسرم تشنن ک من نمیدونم برای چی ...هیچ کاری باهاشون ندارم
خیلی ازشون الان بدم میاد شدیدا عمم ک مادر جاریمع کلا بامن لجه لباس نو بپوشم منو ببینه لال میشه و ی جوری میشه یا اینکه شنیده شوعرم میخاد خونمو جدا کنه اتیش گرفتن ک اونو جدا میکنع و شانس داره و......با مامانمم لج هستن چون مامانم خواهر شوهر دخی عمم میشع همین عمم ک یکی از دخترش جاریمع
اون یکی جاریمم تازگیا ب این جاریم خیلی خوب شدن
میدونم بد منو دختر عمم ب اون یکی جاری غریبه ام میگه این جاری غریبه ام اینقد خودشرینی میکنه برای اون یکی جاریم و برای شوهرشو بچع عاش در حدی ک دخترش اینجا باشع دعنش غذا میده
و الان از همشون بدم میاد ن اینکع کینه ایی تودلم داشته باشم ن هیچی تو دلم نیست فقط اگه از کسی بدی ببینم دیگه اونو هیچی خودم نمیدونم حتی نگاشم نمیکنم چبرسع ب حرف الان با جاریم کدخی عممه همینجوری آمو دارم از اون یکی جاری خودشیرینمم همینجوری دل سرد میشم....
ولی خدایی من هیچوقت کاری باهاشون نداشتمو ندارم