بچه ها مامانم اینا اومدن نزدیک مادرشوهر م اینا بعد پدر بزرگ و مادربزرگم پیرن و مریض پیش مامانم و اینا میمونن اومدم خونه مادرشوهر م گفتم بزار شوهرم عادت کنه هر وقت اومدیم شبا بریم خونه مامانم بخوابیم ب مامانم زنگ زدم گفت نمیخواد بیای همون خونه مادرشوهر ت بخواب پدربزرگم تا صبح ناله میکنه گفت کجا میخوای بیای فردا بیا
منم ب خاطر مشکلاتی ک دارم دلم میخواد ک خانوادم نزدیکن برم اونجا اگ نرم شوهرم عادتش میشه ک خونه خودشون بخوابه منو مثل مهمون میبره خونه مامانم روزاو شب موقع خواب میاره خونه خودشون هعییی