کمتر از یک ساله عقد کردم
این اقا قبلا عقد بودن جدا شدن یعنی ۸ سال پیش
به گفته خودشون و بقیه دختره علاقه ای نداشته و خیانت کرده
خیلی تحقیق کردیم گفتن خواستگارم صبوره ادم خیلی با اخلاق و با محبتیه و همینطور اهل زندگی
با این وجود من و خانوادم راضی نبودیم ک خواستگارم بیخیال نمیشد و کلی اشنا واسطه کرد ک من راضی شدم با وجود مجرد بودنم و ۱۲ سال اختلاف سنی جواب بدم
الان هم مشکلم فقط با ی چیزه اونم اجبار و اصرارش تو زندگیم ک ازادیمو گرفته
میخواد غرورمو خورد کنه
برادر شوهرم خونشون کنار مادرشوهرمه هر وقت اونجاییم چشم تو چشمیم باهاشون ی بار تو این ی سال تعارف نکرده مارو
مادرشوهرم جلو من دائم از اون عروسش تعریف میکنه درصورتیکه منم اندازه اون دارم کار میکنم براش
خواهرشوهرم هر کاری براش انجام میدم نمیبینه سعی داره با حرفاش کارای منو بی ارزش نشون بدا
مثلا اینکه تو ک حرفه ای نیستی
یا مثلا این دسرت خوب نبود و غیره
من بچه نیستم منو دوست ندارن به جهنم خب کمبود محبت ک ندارم منم کمتر میرم دیدنشون ک کمتر اذیت بشیم
شوهر منم به زور میخواد منو بچسبونه ب اینا
اصل مشکل من همین زوری بودن حرفای شوهرمه
پدرم هم حقو به من داد ک کار شوهرت اشتباهه اگه دوست نداری جایی بری حق نداره مجبورت کنه