شنبه امتحان عربی دارم یه مشکل خانوادگی پیش اومد مجبور شدیم بیاین خونه عموم اینا شمال قرار بود شب برگردیم ولییی عموم اینا نمیذارن هرچقدر هم به مامانم میگم من امتحان دارم میگه الان خطرناکه شب بریم م خوندی همینجا بخون درحالی که من الان خیلی خستم فردا هم بخوایم بیایم خسته راه میشم دیگه نمیدونم چطوری بخونم یبارم خوندم و دوره کردم ولی حس میکنم هیچی بلد نیستم از یه طرفم یه دختر عمو دارم خیلی از من بزرگتره بعد این کلا حس میکنم از من خوشش نمیاد
یعنی مامانم تعریف میکرد بچه هم بودم به من محل نمیداده و همینطور به مامانم برعکس زن عموم
منم حس خوبی نمیگیرم و سرد برخورد میکنم اونم همینطور انگاری ....