2752
2734

این قضیه واسه تقریبا سه چهار سال پیشه ولی هر وقت یادم میاد چقد خدا رو شاکر میشم.یکی از اقوام نزدیکمون ی پسر خیلی جذابو تقریبا میشه گفت همه چی تمومه ،رابطمون خیلی نزدیک بود عین داداش بود برام یادمه همه کاری میکرد برام ولی همه فک میکردن منو عین خاهرش میبینه اخه خاهر نداره.مثلا مدرسه میرفتم باشگاه میومد دنبالم میبرد ،میورد  منو کولمو پره خوراکی میکرد تولدمو یادش نمیرفتو ....

کل بچگیمو با اون گذروندم تا دیگ بزرگ شدیم و اون بهم پیشنهاد ازدواج داد گف اگ تو اوکی باشی بیایم خاستگاری ولی قبلش خاستم نظرتو بدونم منم خب چون عین داداشم بود اصن نتونستم ب چشم دیگ ای نیگاش کنم .ولی رابطمو باهاش محدود کردم دیگ مث قبل صمیمی نبودیم سعی میکردم دور بمونم ازش 

خیلی بی تابی میکرد مدام ابراز علاقه 

همه جوره میخاست خودشو ثابت کنه 

مثلا من یبار گفته بودم خونه اپارتمانی تراس بزرگ دوس دارم خونشو فروخته بود اون مدلی ک دوس داشتم خریده بود یا ماشینی ک همیشه من میگفتم دوس دارم گرفته بود یا ولنتاین بود گف هدیه گرفتم برات من قبول نکردم اومده بود گذاشته بود دم خونه زنگ زد بیا برش دار و...

میخام بگم خیلی خیلی تلاش میکرد ک نظرمو جلب کنه 

این پروسه تلاشش تقریبا ی سالی طول کشید و خب برام جذاب شده بود راستش اینکه اینقد داره تلاش میکنه وقتایی ک موقعیتی پیش میومد میگف از بچگی ی کشش خاصی بهت داشتم بزرگتر ک شدم فهمیدم عشقه منتظر موندم تو ب ی سنی برسی بهت درخواست بدم یا ی خاطراتی از بچگیم  تعریف میکرد من اصن یادم نمیومد همه رو یادش بود

ادامه ....

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

کم کم ب چشمم اومد 

و خب من گفتم اینجوری نمیتونم یهو بیای خاستگاری درسم تموم نشده 

مامان بابام خیلی دوسش دارن هنوزم ،

گفتم دوست دارن ولی تا قبل درسم فک نکنم قبول کنن 

عشق نبود حتی دوس داشتن عمیقم نبود حسم 

ولی برام این همه حمایت و عشقش جذاب بود 

میگفتم نمیزاره اب تو دلم تکون بخوره 

از اونا بود ک خیلی تکیه گاه خوبی بنظر میرسید 

دیگ رابطمون شروع شد جدی راجب اینده حرف میزدیم اون هر روز بیشتر از قبل  محبت میکرد خیلی زیاد اصرار میکرد همو ببینیم 

ولی میگفتم فعلا چتو تماس داشته باشیم ی دل ک شدم بیرونم میریم اونم میگف قبلا ک خیلی رفتیم الان ک موقعشه نمیذاری😅

خلاصه یکی دوماهی گذشت دیگ واقعا تصمیمم قطعی شد شب قبلش بهش گفتم جوابم مثبته بابامو اگ میتونی راضی کن 

گف فردا بیا جشن بگیریم بریم بیرون 

فرداش بیرون رفتم 

ب پیشنهاد من رفتیم طبیعت 

پنج دیقه نبود ک نشسته بودیم گوشیش مدام زنگ میزد جواب نمیداد 


منم يه كيس اينطوري داشتم 

باهم بزرگ شديم 

ولي من رد كردم نه بخاطر چيز ديگه حسي نداشتم بيشتر دوستانه بود 

سالهاس از هم بي خبريم خانواده هام به مرور قطع رابطه كردن 

فقط هرازگاهي زنگ بابام ميزنه مثلا مناسبتا 

من ده ساليه از نامزديم ميگذره 

و اون همچنان مجرده 

پسر حوبيه انشالله خوشبخت بشه

فقط 2 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
براي اينكه قلب ني نيم تشكيل بشه و بارداري راحت و ني ني سالم دنيا بياد يه صلوات مهمونم كنين 🤗🤗🤗فرستادين بگيد منم براتون بفرستم 💚
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2762
2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز