2733
2734

از دست بابام خسته شدم از بس بددل و ترسوئه

همیشه از همسایه ها ترسید 

ترسید نکنه برا دخترش حرف در بیارن 

نکنه برا زنش حرف در بیارن 

خب حرف در بیارن من هیچوقت برام مهم نیست چند تا ادم بیکار پشت سرم چی میگن چون مطمئنم کار اشتباهی نمیکنم

اصلا نمیزاره بیرون برم من تاحالا نه با دوستام رفتم بیرون نه کافی شاپی چیزی ...

فقط ی بار تو عمرم با دوستم رفتم بیرون 

حالا امروزم ک چند ساعت رفته بودم خونه دوستم وقتی برگشتم میخواست کتکم بزنه 

چرا اخه؟

تو یه محلیممم تو یه کوچه ایم چ ایرادی داره تازه فقط مامانش خونه بود بخاطر بابام گوشه گیر و افسرده شدم همیشههه تو جمعای خانوادگی،مدرسه و ...منزوی و خجالتیم اصلا نمیدونم ارتباط اجتماعی چیه؟؟؟همیشه از جمع ترسیدم بخاطر اینکارای بابام

انفرادی شده سلول به سلول تنم ...                    خود من در خود من در خود من زندانی است ...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

ولی دیگه حسش نیست هرچیزی به وقتش قشنگه الان حتی دوستام میگن بیا بریم بیرون نمیرم ذوقم رفته

دقیقا

بازتوخوبه دوستاتو داری منه بدبخت بجز جاری ومادرشوهرکسی نیس باهاش برم بیرون

ولی دیگه حسش نیست هرچیزی به وقتش قشنگه الان حتی دوستام میگن بیا بریم بیرون نمیرم ذوقم رفته

خیلی حس بدیه ...ادم هرچیزی و به موقعش میخواد

انفرادی شده سلول به سلول تنم ...                    خود من در خود من در خود من زندانی است ...
واسه کنکور بخون که یه نتیجه ی عالی بگیری بعد برو پشت سرتم نگاه نکن

امروز میخواستم درس بخونم ولی خب با این رفتارش ...منم ادمم گاهی دلم میخواد برم بیرون باورت میشه همیشه خونه ام؟پارسال تابستون هیچ جااا نرفتم پاییزم ک فقط مدرسه

ولی خب اره باید بسوزم و بسازم

انفرادی شده سلول به سلول تنم ...                    خود من در خود من در خود من زندانی است ...
امروز میخواستم درس بخونم ولی خب با این رفتارش ...منم ادمم گاهی دلم میخواد برم بیرون باورت میشه همیشه ...

تنها راه نجاتت درسه میدونم دلت میخواد بری بیرون و خوش بگذرونی ولی متاسفانه نمیشه باید تمرکزتو بذاری رو راه نجاتت

درسته سختمونه ولی میرسیم به جایی که حق مونه ✌🏻✨

ببین منم مجرد بودم همینجوری بودم. بعد ک بچه دار میشی درک میکنی. منم انگار دلم نمیخواد بچم تنهایی بره جایی. بحث اعتمادو اینا نیستا. بحث خرابی جامعست. حالا بابای شما شاید یه درجه بالاتره حساسیتش چون انگار مامانتونم میگی محدود کرده و میخواسته کتک بزنه شمارو. خبر داده بودی که رفتی خونه دوستت؟ اگه ناگفته رفتی کارت اشتباه بوده. باید درجریان میذاشتی که میری و مامانشم خونست. با مامانت هم دوتایی نمیرین تفریح و خرید؟ یا خودش شمارو نمیبره سفر و جایی؟ تو سن شما طبیعیه کشش ب سمت دوست زیاده. منم هم سن شما بودم همینجوری بودم خیلی گله مند بودم. الان فهمیدم دوست و رفیق به درد هیچی نمیخوره. الان قدر پدرمادرمو میدونم. من میگفتم مادر بشم مثل اونا نمیشم میذارم بچم آزادانه همه جا بره. ولی الان درک میکنم دلت واینمیسته. حرفام یادت باشه خوب.مادر ک بشی درک میکنی. نصیحت نمیکنم فقط تجربیاتمو میگم. تو هم حق داری. بهتره زیر نظر خودشون اجازه رفت و امد با دوستاتو بدن. اونجوری هم تو خوشحال میشی هم اونا خاطرجمعتر. کاش منطقی باهاشون صحبت کنی

❤️ی صلوات واسه سلامتی مامانم میفرستی؟ 😢❤️
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687