من دوران دانشجویی با یه پسر کرد دوست شدم کردستانی بود
دانشجوی دوره ارشد بود
من لیسانس بودم ترم 5
هم رشته بودیم
یه بار بهم گفت ماشین هم اتاقیمو گرفتم بیا باهم بریم دانشگاه ازاد میخوام از کتابخونه ش چندتا کتاب قرض بگیرم
ما هم گفتیم باشه
خلاصه ما از خوابگاه اومدم بیرون و سرخیایون سوار ماشینش شدم
یهو صورتش برافروخته شد اصلا یه جوری شد انگار جنی شد
گفت تو روی چه حسابی سوار ماشین من شدی با چه اعتمادی 😐😶 اگه من ببرم سرتو بکنم زیر اب چی!
من بقدری ازش ترسیدم در ماشینو باز کردم فرار کردم
اولین و اخرین تجربه من همین بود