دوستان ما یه خانواده مذهبی هستیم بعد مادر طرف زنگ زد به مامان من دیروز و گفتم بیان خونه ما،ماهم درگیر اساس کشی و اینا بودیم گفتیم تو پارک ،،مامانش گفت فقط در جد ابنکه همو ببینن نه بهم گفت قراره با پسره خرف بزنم نه هیچ گفت ببینن اگه خاستن بعد بیایم خونتون ،،خب منم با مامانم رفتیم
بعد مامانش گفت شما دوتا برین باهم حرف بزنبن حالا هنوز دو دقیقه هم نشده بود دیده بودمش،،بچه ها بار اولم بود رفته بودم خاستگارمو ببینم من همش همینجوری بدون اینکه ببینم حرف بزنم رد میکردم😂😭 منم ازشون عذر خواهی کردم گفتم امادگیشو ندارم و گفتم الان خجالت میکشم داشتم میلرزیدم بخدا،،پسره هم چقد خوشگل بود چشماش ابی و خیلیم محترم من اصن از استرس حتی درست نتونستم نگاش کنم بعد رفتن
متوجه شدم ناراحت شده ،حالا هم غر میزنن سرم ک چرا حرف نزدی بابا طرف گفته بود فقط همو ببینین من اصن چی داشتم ب پسره بگم دیدمش خوشگلم ک بود دیگ بیشتر استرس گرفتم خاک تو سرم🤣