من ۲۰ سالمه و مامانم متولد ۴۵ و بابام متولد ۴۶
واقعا خیلی جاها آسیب دیدم ۹۰ درصد مشکلاتم بخاطر این اختلاف سنی هست . این اختلاف سنی پشتش اختلاف در افکار و اعتقادات میاره و میشه شروع مشکلات
نه محبت کلامی دیدم ن چیزی بخاطر ی مسئله ای که مهم نبود توی ۷ سالگی توی حیاط مامانم منو با شلنگ میزد یا بزرگتر که شدم با مگس کش اون قسمتی ک باریکه و یکم محمکه میزد رو کمرم . یا یبار داشتیم میومدیم خونه مون تابستون بود باد خورد شالم رفت کنار ۱۴ سالم بود گردنم مشخص شد هیشکیییییییی توی کوچه نبود . اومدیم خونه دو تا سیلی محکممممممممم زد ب صورتم ک دهنم تلخ شد هنوز یادمه .
مامانم بشدت مذهبی و چادری ک فقط بینی ش و چشماش معلومه . ابتدایی ک بودم یبار اومد اجازه بگیره ک ببره خونه دوستم برگشت گفت مامانبزرگت بود؟ من واقعا اون لحظه خجالت کشیدم الان شما میاین میگین مهم نیس ولی تا جای من نباشین متوجه نمیشین 😊😭
یا ۴ ماه پیش بهش گفتم منم برم لیزر برگشت گفت مگه تو شوهر کردی ک میخوای بدنت تمیز کنی؟ هر وقت شوهر کردی برو
یا وقتی میخوام برم دانشگاه میخام رژ بزنم یجوری نگاهم میکنه ک معذب میشم
هم بابام خسیس هست هم مامانم
مامانم با این سن و پا درد هر وقت بخواد بره جایی پیاده میره ک کرایه نده .
یبار دوم راهنمایی بودم تابستون کلاس ریاضی ثبت نام کردم . کل تابستون رو پیاده رفتیم و برگشتیم . پاهام درد میکرد همیشه 😭😭ولی برا اون مهم نبود اصلا
هیچ وقت حرف محبت آمیز نمیزنه بهم خودجوش بغلم نمیکنه
منم دوس داشتم مامانم آرایش کنه ب خودش برسه پایه باشه ولی هیچییی یه زن خیلی ساده
البته پول هم نداریم آن چنان
یبار ماه رمضون مهمونی مون بود فرداش ک برنج اضافه مونده بود و ریخته بود قابلمه گقتم گرم کنه
رفتن دیدم مشت مشت با دستش برنج میره توی ظرف گرم کنه ناراحت شدم 😔
هم مامان و هم بابام تا پنجم ابتدایی درس خوندن و بابام کشاورزه .
خیلی حرفا تو دلمه فقط دلم پر بود اومدم اینجا یکم درد و دل کنم نمیخوام کسی ناراحت شه .