دقیقاً
منم نمی دونم این زندگی رو می خوام ادامه بدم که چی باشه
از هیچ چیزی دیگه خوشم نمیاد
از همه هم بدم میاد حتی خودم
واقعا هر بار که می خوابم دلم نمی خواد بیدار شم
الان بیس بیسو پنج روز بیشتره الکی هی بهونه میارم که آره درگیر درسام که نتونستم برم حموم ولی در اصل دلم می خواست کاری کنم بقیه ازم دوری کنن بیشتر نه بخاطر اینکه از اونا بدم بیاد
فقط الان هم نیست تو کل طول سال اینکارو میکردم که همه هی اه و پیف کنن نیان سمتم
بیشتر از خودم بدم میاد انگار خوشم میاد از وقتایی که خودمو اذیت می کنم
رقبتم رو به زندگی از دست دادم...💔
ای کاش یکی بود که میتونست کمکم کنه از این وضع خلاص شم
با کار هایی که باهام کردن دیگه نه به رفیق نه به خانواده نه به معلم و نه به عشق اعتماد ندارم
من به هر کسی اعتماد کردم از پشت بهم خنجر زد
برا همین از خودم بدم میاد که انقد راحت به همه اعتماد می کنم
برا همینم هست که تلاش می کنم یه کاری کنم بقیه ازم دوری کنن چون میترسم دوباره به کسی اعتماد کنم
نه حموم می رم نه لباسم رو عوض می کنم که بخاطر بوی گند هم که شده کسی سمتم نیاد
تازگی ها حتی از این که بخاطرش مسخرمم کنن خوشمم میاد
هر روز یا یه روز در میون که مامانم گیر میده برو درس بخون الکی به بهونه کتابخانه میرم تو مترو میشینم هی ایستگاه عوض می کنم منتظر این که یکی جلو بقیه بهم گیر بده چرا انقد بو می دی آبرومو ببره بهم حال میده
واقعا دلم می خواد تا آخر عمرم همینطور ادامه بدم تا مجبور نشم دوباره به کسی اعتماد کنم
ای کاش فردا رو نبینم💔