من دوتا بچه دارم.یه بچه هم شوهرم داره که با ما زندگی میکنه.اصلا دیگه بچه نمیخواستم شرایطشم نداشتم. رعایت هم کردم ولی باز هم باردار شدم.من اولش بهم ریختم ولی زود به خودم مسلط شدم.گفتم بچه نعمت خداست و ناشکری نکنم.روزیش هم میرسه،من واقعا آدمی نیستم که مسئولیت کارم را به عهده نگیرم و با خودخواهی کامل،بچم را سقط کنم.اصلا تصور اینکه یه جوجه کوچولو که بهم چسبیده را بکشم دیوانممم میکنه،نمیتونم...
منم با عشق نگهش داشتم و مراقبشم.ولی خانواده شوهرم ولم نمیکنن،هر سری که زنگ میزنن میگن نمیخوای بندازی؟چجوری بزرگ میکنین؟چرا مواظب نبودی؟شغلت چی میشه؟بچمون چجوری خرج بده؟سری آخری گفتم نگهش میدارم مادر شوهرم گفت زن بی فکری هستی میدونی بچم وضع مالیش خوب نیس...
فقط بیاین دلداریم بدین من چیکار کنم با اینا؟خودم شرایطم پذیرفتم حالا بقیه دارن آرامشم بهم میریزن