2733
2734
عنوان

داستان زندگی عمه شجاع ام

497 بازدید | 28 پست

بچه ها زندگی جالبی داشت من خودم خیلی ازش درس گرفتم گفتم برای شمام تعریف‌ کنم

عمه من 15 سالش که میشه یکبار بد مریض میشه با پدر بزرگم میرن بیمارستان شهر که یه شهر کوچیکه بعد اونجا پزشک عاشق عمه ام میشه (۱۲ سال از عمه ام بزرگ تره بوده)

البته کاملا بهش حق میدم

عمه من یکی از زیباترین خانوم های هست که میتونید تو زندگیتون ببینید

بعد با خانواده اش که یک خانواده خیلی اصیل همه با سواد و پولدار هستن میان شهر ما خواستگاری و اینا ازدواج میکنن بعدش میرن شهر خانواده همسرش

البته عمه من خیلی درسش خوب بوده شوهرشم اجازه میده درسشو بخونه

18 سالگی پسرشو به دنیا میاره که ماشالا کپ خودشه اینقدر رعنا و زیباست

22 سالگی ام دخترش به دنیا میاد

چندسال بعدشم لیسانس روانشناسی خودشم از مرکز استان اون شهر شوهرش میگیره

البته فکر کنید تو شهر غریب نه ماماتش باشه نه کسی

درحالیکه به قول خودش همیشه مهمون داشته و شبها بیدار می‌شده درس میخونه اینا

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

واقعا شخصیت عجیبی داره همیشه فرزند مورد علاقه خانواده بوده اینقدر که با ادب نجیب بوده

برای همسرش و خانواده همسرشم همین بوده

مادرشوهرش تا لحظه مرگش همیشه باهاش در ارتباط بود و عین دختر خودش بود

با همسرشم خیلی زندگی عاشقانه خوبی داشتن

شوهرش یکی از بهترین پزشک های حوضه خودش شده بود طوری که از شهرهایی دیگه می اومدن اونجا

و به شدت ثروتمند

یعنی من خیلی کوچولو بودم رفتم خونشون یکبار

مامانم میگه رفتی آیینه خونشون بوس کردی بعد گفتی امام رضا 🤣

میگه فکر کردی امام رضاست اینقدر که مجلل بود

خانواده ما خانواده خوبی هستن

و مهم اینکه خیلی احترام عمه ام و شوهرشو داشتن

دوری عمم یه غم بزرگ بود همیشه

ولی هیچ وقت اون روزهایی که میخواستن بیان رو یادم نمیره

اینقدر که ما تو تدارکات بودیم

انگار عید بود

اما زیاد نمی موندن چون شوهرش خیلی درگیر شغلش بود اینا

شوهرش بیشتر اوقات خونه نبود و عمه ام مشغول رسیدگی به بچه ها بود

تازه شروع کرده بود به خونده ارشد و درکل باید در نبود همسرشم حمایت می‌کرد

چون از این خانواده ها بودن که همیشه مهمونیشون به جا بود اینا

اسمشونو نمیارم چون اگه بیارم اونایی که اون شهر زندگی میکنم قطعا میشناسن

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687