2752
2734

حالم خیلی بد بود از صبح در حدی ک نمیتونستم اگر غذا سفارش بدم برم پایین بگیرم 

غذا نداشتم ب زور نودل درست کرد و یکم خوراکی داشتم خوردم 

ب شوهرم زنگ زدم گفت نمیتونم بیام حتی زود ترم نیمد 

خانوادمو زنگ زدم دو ساعتی تا خونه من راه دارن و مشغول اسباب کشین گفت نمیتونم بیام 

الان دیدم مامانم گفت داریم میریم خونه خواهرت سر بزنیم 

دلم شکست از این دوری و غربت ک تو سختیام انقدر تنهام 

کسیو اینجا ندارم..


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

درکت میکنم عزیزدلم چون اینایو که میگی رو منم تجربه کردم وبا تموم وجودم بخاطر بی کسی گریه کردم با این تفاوت که خونوادم دو ساعت فاصله ندارن دم گوشمون از خونه هر کدوم یه ده دیقه فاصله دارم واینکه هيچوقت زنگ نزدم بگم بیان چون بدترین حالمو دیدن و میدونستن چن ماه از درد شب وروز عذاب کشیدم خواهرام نیومدن فقط چن باری مامانم اومد اونا هم یه بار در حد نیم ساعت اومدن سر زدن و مث مهمون هیچ کاری نکردن رفتن شوهرمم زمان کارش زیاده ولی بنده خدا هر روز بیشتر کارارو انجام می‌داد برام غذا می‌پخت درسته همه تنهاییم ولی آدم بعضیا رو میبینه که چقد خونواده هواشو داره تو مجردی و بعد ازدواج حسرت میخوره حتی خونواده ی شوهر خوب گیرشون میاد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687