2733
2734

بچه ها من امروز قرار بود برم شهرستان،مامانم اینا دو روز زودتر رفتن چون من مرخصی نتونستم بگیرم موندم..صبح که زنگ زده بودم به مامانم که تونستم مرخصی بگیرم با اتوبوس میام چند ساعت دیگه و اینا بعد قطع کردم مامانم زنگ زده خاله فلانی میگه پسرش میخواد بیاد(پسره عموی مامانمه و ما روابط خانوادگیمون باهاشون اوکیه) و میگم بیاد دنبالت،نمیخواد با اتوبوس یا قطار بیای اذیت میشی

منم به مامانم گفتم نه با اتوبوس راحتترم اما هیچی مامانم گفت زشته خاله ناراحت میشه بعد خود خاله(زن عمو مامانم) گفت که ساعت ۴ حسین میاد دنبالت دیگه هیچی مجبورم شدم بیام باهاش

هستین بگم بقیشو؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

2731

ساعت ۴ اومد دنبالم رفتم پایین سلام احوالپرسی کردیم بعد گفتم که ببخشید نمیخواستم مزاحت بشم ،مامان و خاله خیلی اصرار کردن..بعد گفت نه بابا این چه حرفیه مامان که زنگ زده بود بهم گفت داری میای گفتم من که میرم دیگه میرم دنبال ساحل اونم میارم

سوار ماشین شدیم من خیلی معذب بودم چون زیاد اینطوری نبودیم باهام تنها باشیم یا حرف بزنیم 

اما اون راحت بود درباره کارش میگفت و از من سوال میپرسید و دیگه منم حرفم اومده بود درباره روزم حرف زدم و چون دوتامون فیلم و سریال دوست داریم داشتیم راجبش حرف میزدیم بعد گفتم وای اصلا مارگو رابی خیلی خوشگله و چقدرم بازیش خوبه..

بعد گفت اره مثل تو

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز