۶ ماه محرم بودیم و ۴ ماهه که عقد کردیم. خانواده همسرم شهر دیگه هستن و همسرم توی شهر ما میره سرکار. امروز صبح همسرم بهم پیام داد که تولد مادرمه. عصر حدود ساعت ۶ به مادرشوهرم زنگ زدم و اول حالش رو پرسیدم. بعدش بهش گفتم امروز تولدتونه، درسته؟ گفت یعنی شما نمیدونی تولد من چه روزیه؟ گفتم خب من که شماسنامه ی شما رو نگاه نکردم بدونم تولد شما چه روزیه. گفت خب وقتی یه نفر وارد یه خانواده ای میشه تولد افراد اون خانواده رو میپرسه. یعدش گفت حتما تقصیر پسرش بوده که به من نگفته تولد مادرش کی هست. بعد هم ازم تشکر کرد. اما واقعا دلم سوخت. فکر کن اولین سالی باشه که وارد یه خانواده شدی و تولد مادرشوهرت رو تبریک بگی و مادرشوهرت اینطوری بزنه توی ذوقت. اگه شما بودین ناراحت میشدین یا واکنش من خیلی الکی زیاده؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
حالا که سوال کردم مگه چی شد؟ خب به هر حال میدونستم تولدش امروزه و زنگ زدم. علم غیب که نداشتم. همچین میپرسه مگه شما نمیدونستی انگار وظیفه ی شرعی و اتسانیم بوده که از چند ماه قبل بدونم تولدش کی هست.