۶ ساله که دانشجوی شهری غیر از شهر خودمم و ۵ ساله که ازدواج کردم.
توی عقد حق تحصیل گرفتم و به همسرمم گفتم که مقطع دکتری ممکنه یکم طولانی شه و قبول کرد.از شانس بد من خورد به کرونا و نزدیک یکسال خوابگاهامون تعطیل بود و پروژه عملی من به تعویق افتاد.بعد از بازگشایی خوابگاها هفته رو دانشگاه بودم و آخر هفته ها برمیگشتم سر خونه زندگیم.
حالا که دم فارغ التحصیلی هستم، همسرم که دیگه خسته و شاکی و کاملا سرد شده ازم، چندین بار گفته برو همون خوابگاه بمون یا نیا خونه.کاش غریبه میزد این حرفو که انگار خنجر به قلبم نشوند.
من تمام خستگیای چند ساعته رفت آمد هر هفته تا خونه و فشاری که روی دوشم بوده برای آخر هفته های خونه پر مهمونم رو به عشق همسرم به دوش کشیدم و چند سال آزگار رو اینطوری سر کردیم. من ممنون تمام صبوری و فداکاریاشم اما حالا که باید شاد باشیم که دارم درسمو تموم میکنم ،با این بی محلیا و طعنه هاش داغونم کرده
میترسم درسم به قیمت زندگیمون تموم شه.