تصور کنید یه میزی هست که سمت چپش پارچ آبه که در حال پر شدنه
یه پیرمرد اونجا وایستاده و با غمگینی داره به پرشدن آب نگاه می کنه پارچ آب هرچقدر پر میشه اون بیشتر ناراحت میشه و زمانی که پارچ پر میشه میخواد شیر آب و ببنده ولی نمی تونه
یهو چند تا بچه یکی ۱۷ ساله یکی ۱۰ ساله یکی ۵ ساله در حالی که لبخند می زنند و دستشون یه لیوان آبه میان و بدون هیچ حرفی به پیرمرد نگاه میکنن که آب پرشده رو توی لیوان ها بریزن
اما پیرمرد اصلا نمیتونه این کارو بکنه
تا اینکه خودشون آب پارچ و یکی یکی توی لیوان هاشون می ریزن و این چرخه بدون بستن شیر آب ادامه پیدا میکنه
بجه ها لیوان های آب و یکی یکی آب میکنن به یه باغچه آب میدن
آخرشم همه می خندن🌹 منظور این متن چیه به نظرتون؟