بمونه اینجا یادگاری 😄
روزی ک اومده بودن خاستگاری قبلش کلی گریه کردم ک نباید بیان ولی بالاخره اومدن خلاصه جواب رد دادیم ولی پسره ول کن نبود از طریق روبیکا عمو منو پیدا کرد و درخاست داد اولش قبولش نکردم ولی نمیدونم یهو چیشد قبول کردم استوری گذاشته بودم از طریق اون پیامم داد (سلام خوبی خانوم فلانی)
جواب من: سلام بای😂 خلاصه رفت ولی کرم ریختم بیوگرافی گذاشتم شرمنده دوباره اومد پیوی کمی حرف زدیم شمارمو ازم گرفت بعد ده روز قرار گذاشتیم همو دیدیم نمیدونم من چم شده بود اخه مگه میشه ی ادم تو ده روز اینقده عاشق بشه😔😔 گذشتو گذشت دوماه شد ک فهمید من قبلا باکسی بودم بلاکم کرد ک با کلی التماس برگشت دوباره من اونموقع نهم بودم قبول شده بودم دهم شب یلدا بود برام خاستگار اومد گریع کردم اشک ریختم ک من پیششون نمیرم ولی زوری منو بردن ک اونم رد کردم گذشت من یازدهم شدم که خانوادش دوباره زنگ زدن و اینم بگم ک (مامانم بهونه دیپلم داشت تو دستش میگفت تا دیپلم نگیره شوهرش نمیدیم) برای همین من گفتم الان نه کلی باهم دعوا میکنیم بحث گریه ولی بازم اشتی بچه ها من بدون اون نمیتونم مطمعنم ی بلایی سر خودم میارم اگه نباشه😭😭😭😭😭 به هزارو یک بدبختی تا یکم مامانم راضی شده بود ما خیلی همو میدیدیم از نزدیک بغلش خونه ی من بود 😭 جوری عاشقشم و بهش وابستم ک وقتی نیست انگار ی تکه مهم از بدنمو جدا کردن 😔😔 بخاطر ی مسئله ای ک از طرف خانواده پدریمه من هیچ تقصیری ندارم هیچ تقصیری اینکه یکی از فامیلای بابام باکسی بود الان شکایت کردنو از این داستانا بخاطر همین مادرش گفت هیچوقت نمیزارم بری اونو بگیری هیچوقت دارن میرن خاستگاری براش 😔😔😔😔😔
